میمیزلغتنامه دهخدامیمیز. (اِ) مویز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). انگور خشک کرده . (ناظم الاطباء). انگور خشک شده . (برهان ). میویز. زبیب . نوعی کشمش . کشمش : آنها که اسیر عقل و تمییز شدنددر حسرت هست و نیست ناچیز شدندرو باخبری ز آب انگور گزین کاین ب
ممیزلغتنامه دهخداممیز. [ م ُ م َی ْ ی َ ] (ع ص ) تمیز داده شده و تشخیص داده شده . (ناظم الاطباء) : آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. (کلیله و دمنه ).اهل پارس ممیزند به شجاعت و دلیری . (نامه ٔ تنسر).ز ابنای روزگار بخوبی ممیزی چون در
ممیزلغتنامه دهخداممیز. [ م ُ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ،اِ) تمیزکننده و جداکننده خوب را از زشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تمیزدهنده و جداکننده . بافراست و زیرک و دانا و فرق گذارنده . (ناظم الاطباء) : دل است و جان ممیز آدمی راکز این دو یافت بیشی و کمی را. <p class
ممیزفرهنگ فارسی عمید۱. علامتی به شکل «/».۲. (اسم، صفت) سانسورکننده.۳. [قدیمی] تمیزدهنده؛ جداکننده.۴. [قدیمی] خردمند.
میمیزیلغتنامه دهخدامیمیزی . (ص نسبی ) منسوب به میمیز : نبید تلخ چه انگوری و چه میمیزی سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه . منوچهری .رجوع به میمیز شود.
مامیچلغتنامه دهخدامامیچ . (اِ) در لهجه ٔ مازندرانی ،میمیز. مویز. کشمش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
میویزلغتنامه دهخدامیویز.[ می ] (اِ) مویز. میمیز. کشمش . (یادداشت مؤلف ) : از وی [ از مالن ] میویز طایفی خیزد. (حدودالعالم ). و نبیذ و خرما و میویز چون اندک طبخی بیابد حلال شود. (راحةالصدور راوندی ). چون عصیر خرما و میویز و انگور به هم بیامیزند. (راحةالصدور راوندی ).<br
غورگیلغتنامه دهخداغورگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) کالی و نارسیدگی میوه ها. (ناظم الاطباء). غوره بودن . نارس بودن انگور و خرما. رجوع به غوره شود.- درغورگی مویز شدن ؛ کنایه از نرسیدن به مراد و ضایع شدن . ناامید شدن و از زندگی برخوردار نش
کشمشلغتنامه دهخداکشمش . [ ک ِ م ِ ] (اِ) انگور خشک کرده . سکج . مویز. میویز. مامیچ . میمیز. قِسمِش . (یادداشت مؤلف ).هو زبیب صغیر لانوی له . (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از مویز بی دانه . (ناظم الاطباء): چندی
مویزلغتنامه دهخدامویز. [ م َ ] (اِ) ممیز. میویز. سکج . کشمش . زبیب . مامیچ . انگور خشک . (یادداشت مؤلف ). میمیز. (برهان ). قسمی است کلان از انگور که خشک کرده نگاه دارند. مردم عام آن را منقی گویند و به هندی داکهه نامند. (غیاث ) (از آنندراج ). به عربی آن را زبیب گویند و از آن نبید سازند. (از ا
میمیزیلغتنامه دهخدامیمیزی . (ص نسبی ) منسوب به میمیز : نبید تلخ چه انگوری و چه میمیزی سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه . منوچهری .رجوع به میمیز شود.