میگونلغتنامه دهخدامیگون . [ م ِ ] (اِخ ) قصبه ای است جزء دهستان رودبار قصران بخش افجه ٔ شهرستان تهران ، واقع در 25هزارگزی شمال افجه کنار راه شوسه ٔ شمشک به تهران . هوای کوهستانی سرد و خوبی دارد و در تابستان گردشگاه مردم تهران است .این قصبه در حدود <span class=
میگونلغتنامه دهخدامیگون . [م َ / م ِ ] (ص مرکب ) به رنگ می . سرخ همچون شراب . که چون شراب سرخ باشد. آنچه رنگ شراب دارد : نه نه می نگیرم که میگون سرشکم که خود زین می کم بها می گریزم . خاقانی .هر دم ب
میگونفرهنگ فارسی عمیدبه رنگ می؛ همرنگ شراب؛ سرخرنگ: ◻︎ هردم به یاد آن لب میگون و چشم مست / از خلوتم به خانهٴ خَمّار میکشی (حافظ۲: ۶۳۴).
نوترینوی میونیmuon neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه میون، نسل دوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
پیمونلغتنامه دهخداپیمون . (اِخ ) نام قصبه ای است در خطه ٔ لائوس از قطعه ٔ سیام واقع در هندوچین واقع در کنار شهر مون . (از قاموس الاعلام ترکی ).
مئونلغتنامه دهخدامئون . [ م ِ / م ُ ] (ع عدد، ص ، اِ) ج ِ مائة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ ماءة. (منتهی الارب ). رجوع به مائة شود. || (اِ) سوره هایی از قرآن که هریک صد آیت یا کمی کمتر یا کمی بیشتر از صد آیت دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوره های
مویینلغتنامه دهخدامویین . [ مو ] (ص نسبی ) مویی . مویینه . منسوب به مو. منسوب به موی . آنچه به موی نسبت دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مویینه و موی شود. || ساخته شده و تافته شده از موی . (ناظم الاطباء). مویینه . بافته شده و تافته شده از موی . || باریک مانند مو. (ناظم الاطباء).
میونلغتنامه دهخدامیون . [ م َ ] (ع ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ، ماده ٔ م ی ن ) (آنندراج ). دروغگو. (ناظم الاطباء). سخت دروغزن . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ).
میگونیلغتنامه دهخدامیگونی . [ م َ /م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به میگون . متمایل به سرخی : بزرگ چشم و اندر آن میگونی . (التفهیم ص 381).
خط الماسلغتنامه دهخداخط الماس . [ خ َطْ طِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط میگون از مصطلحات است برای موی خط مردم سفیدرنگ که مایل به اندک سرخی یا سپیدی باشد. (آنندراج ). خط راه میگون از مصطلحات . (غیاث اللغات ).
سرکه فشاندنلغتنامه دهخداسرکه فشاندن . [ س ِ ک َ/ ک ِ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن : بس کن از سرکه فشاندن زآن لب میگون که من دل بر آن میگون لب سرکه فشان خواهم فشاند.خاقانی .
خضرا شدنلغتنامه دهخداخضرا شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سبز شدن . سبزه شدن : آب چو نیل برکه اش میگون شدصحرای سیمگونش خضرا شد.ناصرخسرو.
سیه چردهفرهنگ فارسی عمید= سیاهچرده: ◻︎ آن سیهچرده که شیرینی عالم با اوست / چشم میگون لب خندان رخ خرّم با اوست (حافظ: ۱۳۴).
میگونیلغتنامه دهخدامیگونی . [ م َ /م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به میگون . متمایل به سرخی : بزرگ چشم و اندر آن میگونی . (التفهیم ص 381).