نئونفرهنگ فارسی عمیدگازی کمیاب، بیرنگ، و بیبو که به مقدار کم در هوا موجود است و برای رنگ سرخ تابلوهای الکتریکی بهکار میرود.
نئونفرهنگ فارسی معین(نِ ئُ) [ فر. ] (اِ.) یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیة چراغ های نئون مورد استفاده قرار می گیرد.
نگونلغتنامه دهخدانگون . [ ن ِ ](ص ، ق ) نگونسار. (لغت فرس اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). آویخته . سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج ). سرنگون . (ناظم الاطباء). سرته . آونگان . به پای آویخته . (یادداشت مؤلف ) : آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت همچنان چون شوشه ٔ سیمی
نوئینلغتنامه دهخدانوئین . (ترکی - مغولی ، اِ) امیر اعظم . (غیاث اللغات ). سردار.(فرهنگ خطی ). فرمانده . سردار. نویان . نوین . (فرهنگ فارسی معین ). پادشاهزاده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). فرمانده ده هزار نفر. (ناظم الاطباء) : دولت نوئین اعظم شهریارباد تا باشد