نابلغتنامه دهخداناب . (اِخ ) لقبی است که علماء علم الرجال به حمادبن عثمان از اصحاب اجماع داده اند. (ریحانة الادب ).
نابلغتنامه دهخداناب .(ع اِ) دندان نشتر. (منتهی الارب ). چهار دندان نیش سبع و بهایم و چهار دندان بزرگ حیوانات باشد. (برهان قاطع). دندان نیشتر. (مهذب الاسماء). السن الذّی خلف الرباعیة، مؤنث . ج ، اَنیُب ، انیاب ، نُیوب ، اناییب . یقال فی المجاز: «عضته ُ انیاب ُ الدهر و نیوبه ». (اقرب الموارد)
نابلغتنامه دهخداناب . (ع اِ)اشتر پیر. (مهذب الاسماء). شتر ماده ٔ پیر. (دهار) شتر ماده ٔ کلانسال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتر پیر از کار افتاده . (برهان قاطع). الناقةالمسنة و تصغیرهانُیَیْب . قیل سمیت بذلک لطول نابها فهو کالصفة فلذلک لم تلحقه الهاء، لان الهاء لاتلحق تصغیر الصفات و منهم من
نابلغتنامه دهخداناب . (اِخ ) (نهر...) نام جوئی به بغداد. نهر ناب جوئی است نزدیک اوانی در بغداد. (منتهی الارب ). نهر ناب فی نواحی دجیل قرب اوانی مقصوراً به بغداد. (تاج العروس ).
نابلغتنامه دهخداناب . (اِخ ) نام پدر لیلی که لیلی مادر عتبان بن مالک است . (منتهی الارب ). ناب بن حنیف پدر لیلی است و لیلی مادر عتبان بن مالک است وعتبان بن مالک از صحابه ٔ مشهور است . (تاج العروس ).
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
پهنابلغتنامه دهخداپهناب . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوک کوچکی است از دهستان گیلخواران در شمال خاوری جویبار و قراء آن بشرح زیر است : پهناب ، محله ، چمازک ، شاهرضا، آزادبن ، طالش محله ، ترک محله ، کیامحله ، ماندی محله ، زاهد محله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه رابدان گذارند و گذرانند. (از
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر که در 5 هزاروپانصد گزی هوراند و 20 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و 541</
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است مشهور در ولایت پنجاب . (برهان ). رودیست بس بزرگ از ولایت پنجاب که آب آن بغایت لطیف و گواراست . (جهانگیری ). یکی از پنج رود پنجاب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از دایرةالمعارف اسلام ).
نابخشودهلغتنامه دهخدانابخشوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبخشوده . لایغفر. غیرمغتفر. بخشوده نشده . عفو کرده نشده . نابخشائیده : ذنب لایغتفر؛ گناه نابخشوده .
نابخشیدنیلغتنامه دهخدانابخشیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) که بخشیدنی نیست . که ازدر بخشیدن نیست . مقابل بخشیدنی .
نابخشیدهلغتنامه دهخدانابخشیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بخشیده نشده . مقابل بخشیده . رجوع به بخشیده شود.
نابردنلغتنامه دهخدانابردن . [ ب ُ دَ ] (مص منفی ) نبردن . انتقال ندادن . ماندن . باقی گذاشتن : به مادر چنین گفت پس جنگجوی که نابردن کودکان نیست روی .فردوسی .
نابخشودهلغتنامه دهخدانابخشوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نبخشوده . لایغفر. غیرمغتفر. بخشوده نشده . عفو کرده نشده . نابخشائیده : ذنب لایغتفر؛ گناه نابخشوده .
نابخشیدنیلغتنامه دهخدانابخشیدنی . [ ب َ دَ ] (ص لیاقت ) که بخشیدنی نیست . که ازدر بخشیدن نیست . مقابل بخشیدنی .
نابخشیدهلغتنامه دهخدانابخشیده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بخشیده نشده . مقابل بخشیده . رجوع به بخشیده شود.
نابردنلغتنامه دهخدانابردن . [ ب ُ دَ ] (مص منفی ) نبردن . انتقال ندادن . ماندن . باقی گذاشتن : به مادر چنین گفت پس جنگجوی که نابردن کودکان نیست روی .فردوسی .
دلقانابلغتنامه دهخدادلقاناب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر، با 118 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قره سو و چشمه و محصول آن غلات و سردرختی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دمنابلغتنامه دهخدادمناب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. آب آن از چشمه و رودخانه . سکنه ٔ آن 987 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
پهنابلغتنامه دهخداپهناب . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوک کوچکی است از دهستان گیلخواران در شمال خاوری جویبار و قراء آن بشرح زیر است : پهناب ، محله ، چمازک ، شاهرضا، آزادبن ، طالش محله ، ترک محله ، کیامحله ، ماندی محله ، زاهد محله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
چله نابلغتنامه دهخداچله ناب . [ چ ِل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوزمدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 14 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است . کوهستانی و معتدل است و 276 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات و حبوبات .
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه رابدان گذارند و گذرانند. (از