نابریدلغتنامه دهخدانابرید. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ) ختنه ناکرده . غیرمختون . (ناظم الاطباء). کسی که ختنه اش نکرده باشند و این در مقام تحقیر و تهوین گویند. (آنندراج ) : کنون قطع به حرف آن نابریدکه در آخرقصه خواهی شنید. حاجی محمدخان قدسی (از آنندر
نابریدفرهنگ فارسی عمید۱. پارچهای که هنوز آن را نبریده باشند؛ نبریده؛ بریدهنشده.۲. (اسم، صفت مفعولی) ختنهنشده: ◻︎ چه جامهٴ بریده چه از نابرید / که کس در جهان بیشتر زآن ندید (فردوسی: ۶/۹).
نابریدهلغتنامه دهخدانابریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )پارچه به اندازه ٔ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده . (تاریخ ب
آرام دللغتنامه دهخداآرام دل . [ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔتسلی خاطر. مایه ٔ امید. معشوق . معشوقه : یکی تخته ٔ جامه هم نابریددو آرام دل کودک نارسیدروان را همی لعلشان نوش دادبیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی .هرچند
سیاوشلغتنامه دهخداسیاوش . [ وَ / وُ ] (اِخ ) سیاوخش . (برهان ) : بگنجی که بد جامه ٔ نابریدفرستاد پیش سیاوش کلید. فردوسی .بر آنم که پور سیاوش تویی ز تخم کیانی و باهش تویی .
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م ُ ع َدد ] (ع ص ) آماده و تیارشده . (آنندراج ) (غیاث ). آماده و مهیا کرده شده . (ناظم الاطباء). آماده . مهیا. ساخته . مستعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من که بونصرم باری هرچه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و دست
قبالغتنامه دهخداقبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ برهان از دکتر معین ).جامه ٔ پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. (ناظم الاطباء).توزی . (منتهی الارب ). فرغل . یلمه . یلمق .
نالغتنامه دهخدانا. (پیشوند) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. (غیاث ). بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. (آنندراج ). از ادات نفی و سلب است ، اوستائی n
نابریدهلغتنامه دهخدانابریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )پارچه به اندازه ٔ لباس که هنوز نبریده باشند دوختن را. نابرید : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار برد، دویست هزار درم و اسبی با ستام زرو پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده . (تاریخ ب