نابهنجارلغتنامه دهخدانابهنجار. [ب ِ هََ ] (ص مرکب ) بی قاعده . بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست . ناموزون . ناهماهنگ . نامتناسب . مقابل بهنجار. رجوع به بهنجار شود.
نابهنجاردیکشنری فارسی به انگلیسیabnormal, anomalous, atypical, curious, different, erratic, foreign, gross, irregular, perverted, unnatural, wry
رفتار نابهنجارabnormal behaviourواژههای مصوب فرهنگستانعمل یا واکنش یا تعاملی که با شرایط و ساختار و وضعیت متعارف تفاوت دارد
رفتار نابهنجارabnormal behaviourواژههای مصوب فرهنگستانعمل یا واکنش یا تعاملی که با شرایط و ساختار و وضعیت متعارف تفاوت دارد
خط همنابهنجارisabnormal lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی با انحراف یکسان از هنجار بر روی نقشه یا نمودار متـ . همنابهنجار
رفتار نابهنجارabnormal behaviourواژههای مصوب فرهنگستانعمل یا واکنش یا تعاملی که با شرایط و ساختار و وضعیت متعارف تفاوت دارد
تغییر مغناطیسی نابهنجارabnormal magnetic variationواژههای مصوب فرهنگستانانحراف بیهنجار سوزن قطبنما از نصفالنهار مغناطیسی