ناتوانالغتنامه دهخداناتوانا. [ ت َ ] (ص مرکب ) ناتوان . عاجز. ضعیف . درمانده . مقابل توانا. و رجوع به ناتوان شود : ز سرگین خر عیسی ببندم رعاف جاثلیق ناتوانا. خاقانی .جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.<p class="autho
ناتوانیلغتنامه دهخداناتوانی .[ ت َ ] (حامص مرکب ) مرض . علت . بیماری . رنجوری . دردمندی . ناتندرستی . علیل بودن . صفت ناتوان : وز آن ناتوانی که آمد به سام که بیماری آورد ما را به دام . فردوسی .بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد هر لحظه
ناتوانانوازلغتنامه دهخداناتوانانواز. [ ت َن َ ] (نف مرکب ) کسی که مینوازد مردمان ضعیف و ناتوان را. || (اِخ ) خداوند عالم جل شأنه که یاری میکند درماندگان را. (ناظم الاطباء) : جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.نظامی .
حوتللغتنامه دهخداحوتل . [ ح َ ت َ ] (ع اِ) کودک مراهق . || بچه ٔ مرغ سنگخوار. || (ص ) ضعیف ناتوانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رعافلغتنامه دهخدارعاف . [ رُ ] (ع اِ) خون بینی . (منتهی الارب ) (از کشاف زمخشری ) (از دهار) (فرهنگ اوبهی ). خونی که از دماغ به راه بینی برآید. (آنندراج به نقل از بحرالجواهر و منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ). خونی که از بینی خارج گردد. خون دماغ . (فرهنگ فارسی معین ). خونی که از بینی برآید. (لغت
جاثلیقلغتنامه دهخداجاثلیق . [ ث َ ] (معرب ، اِ) قاضی ترسایان . (مهذب الاسماء). مهتر ترسایان در بلاد اسلام ببغداد و او زیردست بطریق انطاکیه است و بعداز جاثلیق مطران است و بعد از آن اسقف که زیردست مطران در هر شهر باشد بعد از آن قسیس بعد از آن شماس . (منتهی الارب ). عالم و عابد و حاکم ترسایان . (ش
نیستیلغتنامه دهخدانیستی . (حامص ) عدم . مقابل هستی به معنی وجود : ای دل مباش غافل یک دم ز عشق و مستی وآنگه برو که رستی از نیستی و هستی . حافظ. || معدومی . نابودی . فنا. ناپدیدی : هرکس قدم در حرم عالم نهاد هرآ
ناتوانانوازلغتنامه دهخداناتوانانواز. [ ت َن َ ] (نف مرکب ) کسی که مینوازد مردمان ضعیف و ناتوان را. || (اِخ ) خداوند عالم جل شأنه که یاری میکند درماندگان را. (ناظم الاطباء) : جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.نظامی .