ناحللغتنامه دهخداناحل . [ ح ِ ] (ع ص ) لاغر از بیماری یا از سفر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لاغر. (شمس اللغات ). رقیق . هزیل . نزار. (مهذب الاسماء): جمل ناحل ؛ هزیل . (المنجد). شتر لاغر. (ناظم الاطباء). سیف ناحل ؛ رقیق . (المنجد). شمشیری که تیغه ٔ آن از بسیاری کار کردن باریک شد
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نااهللغتنامه دهخدانااهل . [ اَ ] (ص مرکب ) ناقابل . نالایق . آنکه سزاوار نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که قابل انجام کار مخصوصی نیست . کسی که قابل فهم مطلبی نیست ، یا قابل نگهداری رازی نیست . (از فرهنگ نظام ). مقابل اهل . نالایق . ناسزاوار. نامستحق . ناسزا. غیرذیصلاح : <br
ناعللغتنامه دهخداناعل . [ ع ِ ] (ع ص ) بسیارنعل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجل ناعل ؛ ذونعل . و آن مانند لابن و ناصر است . (از اقرب الموارد). || حافر ناعل ؛ سم درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سم درشت و سخت . (ناظم الاطباء). صلب . (اقرب الموارد). القدم و ال
ناهللغتنامه دهخداناهل . [ هَِ ] (ع ص ) شتر نخست آب خورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، نواهل ، نهال ، نهل ، نهلة، نهول ، نهلی . || شتر گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عطشان . (معجم متن اللغة). تشنه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). شتر تشنه .
ناحلةلغتنامه دهخداناحلة. [ ح ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناحل است . رجوع به ناحل شود. || شتر سبک اندام . || تیغ تنک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النواحل ؛ السیوف التی رقت ظباها من کثرة الاستعمال . (المنجد). ج ، نواحل .
نواحللغتنامه دهخدانواحل . [ ن َ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناحلة. رجوع به ناحلةشود. || ج ِ ناحل ، به معنی تیغ تنک باریک .(آنندراج ). السیوف النواحل ؛ شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال دم آن ساییده شده است . (اقرب الموارد).
هبرزیلغتنامه دهخداهبرزی . [ هَِ رِ زی ی ] (ع ص ، اِ) سواری از سواران فارسی . (اقرب الموارد). سواری از سواران فارسی که نیکو تیر اندازد و نیک بر پشت اسب نشیند. (معجم متن اللغة). ابن سیده گوید: سوار نیکوتیرانداز، و زجاج گوید: و سواری که نیکو بر اسب نشیند. و بعضی گفته اند که هاء در آن زائد است ، ا
نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (بحرالجواهر). کَوَز انگبین . (مهذب الاسما). کبت انگبین . نَحَل . (ناظم الاطباء). زنبور عسل . (تحفه ٔ حک
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون . سغل ، شنون . شاس . ضئیل . ضعیف . ضمد. ضاوی . عجفاء. غث ّ. غثیث . مدخول . غرا. غراة. مهزول . مضطئل . منهوس . متخاوش
ناحلةلغتنامه دهخداناحلة. [ ح ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث ناحل است . رجوع به ناحل شود. || شتر سبک اندام . || تیغ تنک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النواحل ؛ السیوف التی رقت ظباها من کثرة الاستعمال . (المنجد). ج ، نواحل .