ناحیتلغتنامه دهخداناحیت . [ ی َ ] (ع اِ) طرف . کرانه . کنار. ساحل . زیس . || ولایت . کشور. چکله . دیار. بقعه . (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود : مشرق خرخیز ناحیت چین است . (حدود العالم ). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم ).
ناحطلغتنامه دهخداناحط. [ ح ِ ] (ع ص )سخت سرفنده . (منتهی الارب ). کسی که سرفه می کند. (ناظم الاطباء). کسی که سخت سرفه می کند. (المنجد). || زفیر برآورنده . (ناظم الاطباء) (از المنجد).
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ ) لقب پدر گروهی از طایفه ٔ همدان . (ناظم الاطباء).بنوناعط؛ حیی است از بنی همدان . (معجم متن اللغة).
ناعطلغتنامه دهخداناعط. [ ع ِ ] (اِخ )روستائی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام روستائی در یمن . (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن در آن است حصن ها و قریه ها و معاقل . (معجم متن اللغة).
جروجلغتنامه دهخداجروج . [ ] (اِخ ) ناحیتی از سند و شهر بهلبره از این ناحیت است و راسک ، قصبه ٔ ناحیت جروج است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 125).
درمشانلغتنامه دهخدادرمشان . [ دِ رَ] (اِخ ) نام ناحیتی به خراسان قدیم . صاحب حدود العالم گوید: از دو ناحیت است یکی از بُست و دیگر از گوزگانان و این به ربوشاران پیوسته است و از این ناحیت آبها برود و با آبهای ربوشاران یکی شود و رود مرو ازاین آبهاست و مهتر این ناحیت را درمشی شاه خوانند.
بلورلغتنامه دهخدابلور. [ ] (اِخ ) ناحیتی است عظیم [ از حدود ماوراءالنهر ] و این ناحیت راملکی است و آنرا بلورین شاه خوانند و اندر این ناحیت نمک نبود مگر آنکه از کشمیر آرند. (حدود العالم ).