ناخرسندلغتنامه دهخداناخرسند. [ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) غیرقانع. ناراضی . ناخشنود. که خرسند نیست . که قناعت ندارد. مقابل خرسند. رجوع به خرسند شود : آنکه بسیار یافت ناخشنودو آنکه اندک ربود ناخرسند.مسعودسعد.
ناخرسندیلغتنامه دهخداناخرسندی . [ خ ُ س َ ] (حامص مرکب ) قانع نبودن . بس نکردن . راضی نبودن . ناخشنودی . مقابل خرسندی به معنی خشنودی و قناعت و رضایت .
ناخرسندیلغتنامه دهخداناخرسندی . [ خ ُ س َ ] (حامص مرکب ) قانع نبودن . بس نکردن . راضی نبودن . ناخشنودی . مقابل خرسندی به معنی خشنودی و قناعت و رضایت .