نادیلغتنامه دهخدانادی . (ع اِ) انجمن . (دهار). انجمن روز. انجمن وقتی که مجتمع باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای حدیث کردن . (مهذب الاسماء). انجمن و مجلس بحث مردم در روز. انجمن و مجلس مادام که مردم در آن مجتمعند و چون پراکنده شوند این اسم بر آن اطلاق نمی شود. (اقرب الموارد). انجمن هنگامی ک
پالایة نادیNaudy filterواژههای مصوب فرهنگستانپالایة خطمحور یا شبکهمحور در حوزة مکان که بیهنجاریهایی با طولِموج کوتاهتر از طول پنجرة معین را آشکارسازی میکند و سپس آنها را با برونیابی از دادههای مجاور حذف میکند
روش نادیNaudy methodواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش خودکار، برپایة خط اندازهگیری برآورد ژرفا، که در آن محل و نوع بیهنجاری با استفاده از همبستگی متقابل دادههای خطی مغناطیسی مشاهدهشده با بیهنجاریهای نظری تعیین میشود
نژادیلغتنامه دهخدانژادی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) نژاده . اصیل . صاحب اصل و نسب . گرامی نسب . نجیب . گهری . دارای اصالت : چو آمد به آرامگاه از نخست فراوان زنان نژادی بجست .فردوسی .
ناديدیکشنری عربی به فارسیچماق , گرز , خال گشنيز , خاج , باشگاه , انجمن , کانون , مجمع()چماق زدن , تشکيل باشگاه يا انجمن دادن
نادیاتلغتنامه دهخدانادیات . (ع اِ) نادیات الشی ٔ؛ اوائله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اوایل آن چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نادیدگیلغتنامه دهخدانادیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) افلاس . احتیاج . (آنندراج ). مفلسی . پریشانی . بی چیزی . افلاس . (ناظم الاطباء). || نادیده بودن . ندیده بودن . نوکیسگی . تازه به عرصه رسیدگی . جانگرفتگی . گدا چشمی . حریصی . گداطبعی . ندیدگی <span class="
نادیدنلغتنامه دهخدانادیدن . [ دی دَ ] (مص منفی ) ندیدن . مقابل دیدن . رجوع به دیدن شود : مرا آرزو چهره ٔ رستم است ز نادیدنش جان من پر غم است . فردوسی .رطب خور خار نادیدن ترا سودکه بس شیرین بود حلوای بیدود. ن
نادیلولغتنامه دهخدانادیلو. (اِخ ) از دهات دهستان حومه ٔ بخش دهخوارقان شهرستان تبریز است . در چهار هزارگزی جنوب دهخوارقان و دو هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ تبریز به دهخوارقان واقع شده است . جلگه ای است با هوائی معتدل سکنه ٔ آنجا 655 تن است .آبش از رودخانه ٔ گنبر است و
نادیاتلغتنامه دهخدانادیات . (ع اِ) نادیات الشی ٔ؛ اوائله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اوایل آن چیز. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
نادید گشتنلغتنامه دهخدانادید گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) ناپدید شدن . ناپیدا شدن . از نظر ناپدید شدن . پنهان شدن : روز چون قارون همی نادید گشت اندر زمین شب چو اسکندر همی لشکر کشید اندر زمان .فرخی .
نادیدگیلغتنامه دهخدانادیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) افلاس . احتیاج . (آنندراج ). مفلسی . پریشانی . بی چیزی . افلاس . (ناظم الاطباء). || نادیده بودن . ندیده بودن . نوکیسگی . تازه به عرصه رسیدگی . جانگرفتگی . گدا چشمی . حریصی . گداطبعی . ندیدگی <span class="
نادیدنلغتنامه دهخدانادیدن . [ دی دَ ] (مص منفی ) ندیدن . مقابل دیدن . رجوع به دیدن شود : مرا آرزو چهره ٔ رستم است ز نادیدنش جان من پر غم است . فردوسی .رطب خور خار نادیدن ترا سودکه بس شیرین بود حلوای بیدود. ن
متنادیلغتنامه دهخدامتنادی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر را خواننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدیگر را خواننده و طلبنده . (ناظم الاطباء). || فراهم آمده و با هم در انجمن نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنادی شود.
لیمونادیلغتنامه دهخدالیمونادی . (ص نسبی ) منسوب به لیموناد. || آغشته به لیموناد. || لیمونادفروش . || قسمی شیشه . نوعی بطری .
قنادیلغتنامه دهخداقنادی . [ ق َن ْ نا ] (حامص )شیرینی پزی . || (اِ) قنادخانه . جای قندسازی . شیرینی فروشی . دکان شیرینی پز. رجوع به قناد شود.
یحیی المنادیلغتنامه دهخدایحیی المنادی . [ ی َح ْ یَل ْ م ُ ] (اِخ ) قاضی القضاة، متوفی به سال 871 هَ . ق . او راست : 1- حاشیه بر مختصر الروض الانق فی شرح غریب السیر. 2- حاشیه بر شرح احمدبن عبدالرحیم