نازشلغتنامه دهخدانازش . [ زِ ] (اِمص ) نازیدن . رجوع به نازیدن شود. || نازش و ناز. حرکات خوشاینده که معشوقان برعاشقان کنند. (آنندراج ). || امتناع . تکبر. (ناظم الاطباء). بی دماغی . استغناء. (از آنندراج ).- نازش آوردن ؛ ناز کردن : گر او
نازشفرهنگ فارسی معین(زِ) (اِمص .) 1 - استغنای معشوق . 2 - کرشمه کردن ، عشوه گری . 3 - فخر، تفاخر. 4 - موجب فخر،مفخر. 5 - تکبر، بزرگ منشی . 6 - نعمت ، رفاه . 7 - نوازش ، ملاطفت ، تسلی .
تیزکNajasواژههای مصوب فرهنگستانسردهای آبزی از تیزکیان با حدود 50 گونه که در سرتاسر جهان پراکنده هستند
نیازشلغتنامه دهخدانیازش . [ زِ ] (اِمص ) عبادت . پرستش . (یادداشت مؤلف ). عرض نیاز. رجوع به نیاز شود : هزاران گونه بنماید نیازش به شیرین لابه و نیکو نوازش . فخرالدین اسعد. || نوازش : سروشان را به نام نیک
ناجزلغتنامه دهخداناجز. [ ج ِ ] (ع ص ) نقد. حاضر و آماده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حاضر. (اقرب الموارد) (المنجد). نقد و آماده . (شمس اللغات ). نقد. مقابل نسیه . || دست به دست . (شمس اللغات ). ناجزاً بناجز؛ یداً بید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاجلاً بعاجل . (المنجد). || وعد ناجز؛ قد وفی به
ناجشلغتنامه دهخداناجش . [ ج ِ ] (ع ص ) اسم فاعل از نجش . رجوع به نجش شود. || صیاد. (المنجد) (مهذب الاسماء). شکارچی . (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد). || آن که برماند شکار را بسوی صیاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که شکار را بطرف شکارچی میرماند. (از اقرب الموارد). آن که شکار را به سوی
نازش کردنلغتنامه دهخدانازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نوازش کنندبدان بندگان نیز نازش کنند. فردوسی .شما هم بدو
نازش کردنلغتنامه دهخدانازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نوازش کنندبدان بندگان نیز نازش کنند. فردوسی .شما هم بدو
نازشست (شصت )فرهنگ فارسی معین(زِ شَ) (اِمر.) 1 - انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه . 2 - پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد. 3 - برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن ، باج سبیل .
آوختیواژهنامه آزاد(کردی کرمانشاهی) آوَختی؛ عزیز و دردانه ای که نازش بسیار خریدار دارد و کشیدن نازش بسیار رواست.
هارشلغتنامه دهخداهارش . [ رِ ] (اِمص ) به معنی نازش است که ازنازیدن و فخر کردن و خودنمایی باشد. (برهان ) (آنندراج ). ناز و نازش و فخر و خودنمایی . (ناظم الاطباء).
نازش کردنلغتنامه دهخدانازش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نازیدن . بالیدن : و همه مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش به او نازشی کردی . (ترجمه طبری ).بدانسان که شاهان نوازش کنندبدان بندگان نیز نازش کنند. فردوسی .شما هم بدو
نازشست (شصت )فرهنگ فارسی معین(زِ شَ) (اِمر.) 1 - انعامی که به کسی به پاداش هنرنمایی وی دهند، جایزه . 2 - پیشکشی که نزدیکان شاه و امیر به وی تقدیم کنند هنگامی که وی هدف یا شکاری را با تیر زند یا درنده ای را به دست خود بکشد. 3 - برخلاف حق چیزی را از کسی گرفتن ، باج سبیل .