نازولغتنامه دهخدانازو. (اِ) نوعی از طیور. (برهان قاطع) (آنندراج ). مرغان خوش الحان . (ناظم الاطباء). قمری . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به نارو شود. || درخت کاج . (شمس اللغات ). رجوع به ناز و ناژو شود. || گربه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نازی . رجوع به نازی شود. || ماه
گناجولغتنامه دهخداگناجو. [ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان که در 38000 گزی شمال خاوری بافت ،سر راه مال رو رابر به سیدمرتضی قرار گرفته است . سکنه ٔ آن 30 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
ناجولغتنامه دهخداناجو. (اِ) درخت کاج . صنوبر. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (بحر الجواهر) (شمس اللغات ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). و آن را ناز و ناژو و نوز نیز خوانند و به تازی صنوبر نامند. (از فرهنگ جهانگیری ). آن را ناژ و ناژو و نوژ نیز گویند و نوعی از سرو است . (آنندراج ) (ا
پینوزولغتنامه دهخداپینوزو. [ ن ُ زُ ] (اِخ ) قصبه ای است در خطه ٔ والنسیا (بلنسیه ) از اسپانیا در ایالت آلیکنت و در 47 هزارگزی جنوب غربی آلیکنت در کنار یکی از انهار تابعه ٔ نهر سگوره واقع است و قسمت علیای آن محتوی مقدار کلی از نمک باشد و پاره ای از آبهای شور هم
نازورلغتنامه دهخدانازور. (ص مرکب ) کم زور. بی طاقت . (آنندراج ). سست . ضعیف . کم زور. کم قوت . (ناظم الاطباء). بی زور. ناتوان . ضعیف و عاجز.
نازورمندلغتنامه دهخدانازورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند.نظامی .
نازورمندیلغتنامه دهخدانازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .
نازوریلغتنامه دهخدانازوری . (حامص مرکب ) بی طاقتی . (آنندراج ). ضعف . سستی . (ناظم الاطباء). بی زور بودن .
نازوکلغتنامه دهخدانازوک . (اِخ ) وی صاحب الشرطه ٔ بغداد بود و بعد از کشته شدن منصور حلاج مریدان وی را بکشت . ادوارد برون آرد: سه سال بعد [ از مصلوب شدن حسین منصور حلاج ] نازوک صاحب الشرطه سه تن از مریدانش را [ مریدان حلاج را ] موسوم به حیدره و الشعرانی و ابن منصور که حاضر نشدند از ایمان خود نس
نازورلغتنامه دهخدانازور. (ص مرکب ) کم زور. بی طاقت . (آنندراج ). سست . ضعیف . کم زور. کم قوت . (ناظم الاطباء). بی زور. ناتوان . ضعیف و عاجز.
نازورمندلغتنامه دهخدانازورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند.نظامی .
نازورمندیلغتنامه دهخدانازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .
نازوریلغتنامه دهخدانازوری . (حامص مرکب ) بی طاقتی . (آنندراج ). ضعف . سستی . (ناظم الاطباء). بی زور بودن .
نازوکلغتنامه دهخدانازوک . (اِخ ) وی صاحب الشرطه ٔ بغداد بود و بعد از کشته شدن منصور حلاج مریدان وی را بکشت . ادوارد برون آرد: سه سال بعد [ از مصلوب شدن حسین منصور حلاج ] نازوک صاحب الشرطه سه تن از مریدانش را [ مریدان حلاج را ] موسوم به حیدره و الشعرانی و ابن منصور که حاضر نشدند از ایمان خود نس