نازورمندلغتنامه دهخدانازورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان . ضعیف . کم قوت : سگ کیست روباه نازورمندکه شیر ژیان را رساند گزند.نظامی .
نازورمندفرهنگ فارسی عمیدکمزور؛ بیزور؛ ناتوان: ◻︎ سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رسانَد گزند (نظامی۵: ۸۲۴).
نازورمندیلغتنامه دهخدانازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .
ژیانفرهنگ فارسی عمید۱. خشمآلود؛ خشمگین؛ خشمناک؛ تندخو.۲. درنده: ◻︎ سگِ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رساند گزند (نظامی۵: ۸۲۴)، ◻︎ مورچگان را چو بُوَد اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست (سعدی: ۱۲۴).
زورمندلغتنامه دهخدازورمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بمعنی صاحب قدرت و توانا باشد،چه مند بمعنی صاحب هم آمده است . (برهان ). توانا و خداوند زور. (شرفنامه ٔ منیری ). هرچه پرزور و قوی . (آنندراج ). دارای زور و نیرو. زورآور. چیره دست . (فرهنگ فارسی معین ). صاحب قوت و قدرت و توانا و قوی و تنومند. (ناظم الاط
ژیانلغتنامه دهخداژیان . (ص ) خشم آلود بود چون شیر و دد و دام و آنچه بدین ماند. (لغت نامه ٔ اسدی ). ددان تند را خوانند. سباع درنده ٔ جنگی . خشم آلود بود چون دد و پیل و اژدها و مانند اینها. تند (در ددان ). (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). خشمین . خشمگین . خشم آلود. خشم آلوده . خشمناک . تند و خشمن
نازورمندیلغتنامه دهخدانازورمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نازورمند بودن . زورمند نبودن . بی زوری . بی قوتی . کم قوتی . ناتوانی . عجز. ضعف .