نازیدنلغتنامه دهخدانازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر
نیازیدنلغتنامه دهخدانیازیدن . [ دَ ] (مص ) خواستن و درخواست کردن چیز لازم و ضرور. (ناظم الاطباء). مصدر جعلی است از نیاز + یدن . رجوع به نیاز شود. || نگریستن . (ناظم الاطباء)؟
نیازیدنلغتنامه دهخدانیازیدن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) قصد و آهنگ نکردن . دست به طرف چیزی دراز ننمودن . (برهان قاطع) (انجمن آرا). مقابل یازیدن به معنی آختن و دراز کردن دست بسوی چیزی : برآتش بنه خواسته هر چه هست نگر تا نیازی به یک چیز دست . فردوس
ناگزیدنلغتنامه دهخداناگزیدن . [ گ َ دَ ] (مص منفی ) نگزیدن . مقابل گزیدن ، به معنی نیش زدن و آزار رسانیدن .
ناگزیدنلغتنامه دهخداناگزیدن . [ گ ُ دَ ] (مص منفی ) اختیار نکردن . انتخاب نکردن . نگزیدن . مقابل گزیدن . رجوع به گزیدن شود.
تفاخرفرهنگ فارسی عمید۱. بر یکدیگر فخر کردن؛ به یکدیگر نازیدن.۲. به خود نازیدن.۳. به چیزی یا کسی فخر کردن.
افتخارفرهنگ فارسی عمید۱. فخر کردن؛ نازیدن؛ سرافرازی.۲. (اسم) چیزی که مایه فخر کردن و نازیدن شود؛ مایۀ افتخار.