ناسازگاری

nāsāz[e]gāri

معنی

ناهماهنگی؛ مخالفت.

مترادف

۱. عدمتجانس، عدمتفاهم، عدمسازش، ناسازش، ناسازواری، ناهمگونی
۲. اختلاف، تباین، مغایرت، منافات
۳. دورویی، نفاق ≠ سازگاری

جست‌وجوی دقیق

ناسازگاری

لغت‌نامه دهخدا

ناسازگاری . (حامص مرکب ) ناسازواری . بدسلوکی . بدرفتاری . سازگاری نکردن . نساختن . سازگاری نداشتن : جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت . سعدی .چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری . <p

ناسازگاری

فرهنگ فارسی عمید

ناهماهنگی؛ مخالفت.

ناسازگاری

دیکشنری فارسی به عربی

ازعاج , تضارب , تنافر , خلاف , عناد , کراهية , کره , نزاع

ناسازگاری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

clash, conflict, discord, dissonance, friction, incompatibility, incongruity, maladjustment, misunderstanding, temper, variance

ناسازگاری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. عدمتجانس، عدمتفاهم، عدمسازش، ناسازش، ناسازواری، ناهمگونی ۲. اختلاف، تباین، مغایرت، منافات ۳. دورویی، نفاق ≠ سازگاری

جست‌وجوی هم‌آوا

نوسازگاری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

readjustment

ناسازگاری کردن

لغت‌نامه دهخدا

ناسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت کردن . ناموافق و مخالف شدن . (ناظم الاطباء). || بدسلوکی .بدرفتاری . سازگاری نکردن . رجوع به ناسازگاری شود.