ناسازگاریلغتنامه دهخداناسازگاری . (حامص مرکب ) ناسازواری . بدسلوکی . بدرفتاری . سازگاری نکردن . نساختن . سازگاری نداشتن : جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت . سعدی .چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری . <p
ناسازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیclash, conflict, discord, dissonance, friction, incompatibility, incongruity, maladjustment, misunderstanding, temper, variance
ناسازگاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. عدمتجانس، عدمتفاهم، عدمسازش، ناسازش، ناسازواری، ناهمگونی ۲. اختلاف، تباین، مغایرت، منافات ۳. دورویی، نفاق ≠ سازگاری
ناسازگاری کردنلغتنامه دهخداناسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت کردن . ناموافق و مخالف شدن . (ناظم الاطباء). || بدسلوکی .بدرفتاری . سازگاری نکردن . رجوع به ناسازگاری شود.
ناسازگاری پایگاهیstatus inconsistencyواژههای مصوب فرهنگستانعدم هماهنگی و سازگاری میان موقعیت و حیثیت اجتماعی فرد از یکسو و پایگاه اکتسابی او در جامعه از سوی دیگر
ناسازگاری کردنلغتنامه دهخداناسازگاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت کردن . ناموافق و مخالف شدن . (ناظم الاطباء). || بدسلوکی .بدرفتاری . سازگاری نکردن . رجوع به ناسازگاری شود.
ناسازگاری پایگاهیstatus inconsistencyواژههای مصوب فرهنگستانعدم هماهنگی و سازگاری میان موقعیت و حیثیت اجتماعی فرد از یکسو و پایگاه اکتسابی او در جامعه از سوی دیگر