ناسیلغتنامه دهخداناسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغة). رجوع به نساء شود. || فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان . (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف . ج ، نَسَاءَة.
ناسیلغتنامه دهخداناسی . (ع ص ) فراموش کننده . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراموشکار. که فراموش می کند. که نسیان دارد. || آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند. نسی . (از منتهی الارب ). || آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه ٔ خدا. (ناظم الاطباء).
ناچسپلغتنامه دهخداناچسپ . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپان . نامناسب . نالایق . ناشایسته . بی لیاقت . (ناظم الاطباء). || آن که هماهنگی ندارد. آن که با تو سازواری ندارد.
ناشیلغتنامه دهخداناشی . (از ع ، ص ) بی وقوف و اجنبی . (السامی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تازه کار و مبتدی . (فرهنگ نظام ). کم تجربت . (السامی ). بی تجربه . تازه کار. ناآزموده . نکرده کار. ناکرده کار. غُمر. ناآزموده کار. بی مهارت . نااستاد. ناوارد به کاری . غیرماهر :</
ناشیلغتنامه دهخداناشی ٔ. [ ش ِءْ ] (ع ص ) کودک و دختر که از حد صِغَر گذشته باشند، للذکر و الانثی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی ٔ و جاریة ناشی ٔ. (اقرب الموارد). نوجوان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). از کودکی برآمده
ناشیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده؛ تازهکار؛ بیتجربه.۲. پیداشونده؛ پدیدآمده.۳. (قید) ناشیانه.
ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
ناسیدنلغتنامه دهخداناسیدن . [ دَ ] (مص ) بدوضع زائیده شدن . || بچه سقط کردن . || لنگیدن . || لاغر شدن . (ناظم الاطباء).
ناسیکلغتنامه دهخداناسیک . (اِخ ) یکی از شهرهای هندوستان و در ایالت دکن است . جمعیت آن 27000 نفر است این شهر زیارتگاه براهمائیهاست . کارخانه ٔ کاغذسازی ، بافندگی و ذوب مس دارد.
ناسیمنتولغتنامه دهخداناسیمنتو. [ م ِ ت ُ ] (اِخ ) تخلص فلینتو الیزیو ، از آخرین شعرای نئوکلاسیک پرتقال است . وی به سال 1734 م . در لیسبون به دنیا آمد و به سال 1819 در پاریس فوت کرد.
فراموشکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تداوم اندیشه ار، کمحافظه، کمهوش، غافل، حواسپرت، بیتوجه عفو شده، بخشنده وظیفهنشناس، نمک نشناس ناسی
ناسیدلغتنامه دهخداناسید. [ س َی ْ ی ِ ] (ص مرکب ) در تداول دشنامی است سادات را. دشنامی است سادات علوی را. (یادداشت مؤلف ). که سید نیست . که نسب او درست نیست .
ناسیدنلغتنامه دهخداناسیدن . [ دَ ] (مص ) بدوضع زائیده شدن . || بچه سقط کردن . || لنگیدن . || لاغر شدن . (ناظم الاطباء).
ناسیکلغتنامه دهخداناسیک . (اِخ ) یکی از شهرهای هندوستان و در ایالت دکن است . جمعیت آن 27000 نفر است این شهر زیارتگاه براهمائیهاست . کارخانه ٔ کاغذسازی ، بافندگی و ذوب مس دارد.
ناسی شدنلغتنامه دهخداناسی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراموش شدن . (ناظم الاطباء). || فراموشکار شدن : گرچه خفته گشت و ناسی شد ز پیش کی گذارندش در آن نسیان خویش .مولوی .
پی شناسیلغتنامه دهخداپی شناسی . [ پ َ / پ ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل پی شناس . ایزشناسی . ردپای برداری . معرفت اثر پای .
خداشناسیلغتنامه دهخداخداشناسی . [ خ ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت خدا.معرفةاﷲ. (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از تدین و دینداری . دانش خداشناسی : دانش خداشناسی در معنی حقیقی خود، شامل قسمتی از فلسفه است که از طرفی با توصیف جهان سر و کار دارد. البته نه من حیث هوهو، بلکه از جهت ربط آن بروحی برتر و عقلی ا
خدانشناسیلغتنامه دهخداخدانشناسی . [ خ ُ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل خدانشناس . کنایه از بی ایمانی و بی اعتقادی از خدا بیخبری است .