ناشرلغتنامه دهخداناشر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن تیم بن سملقه از مردم عک و جدیمانی است . حصن ناشر در یمن بدو منسوب است و فرزندان وی که به ناشریون معروفند فقیهان زبید - بل سراسر یمن - هستند و خاندان ناشری از بزرگترین خاندانهای علم و فقه و صلاح است . (از الاعلام زرکلی چ 2</s
ناشرلغتنامه دهخداناشر. [ ش ِ ] (ع ص ) آنکه بعد مردن زنده گردد. (منتهی الارب ). آنکه پس از مردن زنده می گردد. (ناظم الاطباء): نشر الموتی ؛ حیوا فهم ناشرون . (المنجد). نشراﷲ المیت ؛ احیاه ُ و بعثه بعدالموت . (معجم متن اللغة). رجوع به نشر شود. || خوش بو دهنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || فاش
ناشرلغتنامه دهخداناشر. [ ش ِ] (اِخ ) ابن حامدبن مغرب . از بنی عک جدی جاهلی است وی جد مکاسعه ٔ یمن است . (الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 307).
ناشرفرهنگ فارسی عمید۱. نشرکننده؛ توزیعکننده؛ پراکندهکننده.۲. کسی که به چاپ و نشر کتاب مشغول است.۳. (اسم) مؤسسهای که به چاپ و نشر کتاب مشغول است.
نیاسرلغتنامه دهخدانیاسر. [ س َ ] (اِخ ) قصبه ای است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان . در 45 هزارگزی شمال غربی قمصر، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 3200 تن سکنه است . آبش ازچشمه ٔ معروف و مهم نیاسر و در حدود <s
نیاسرلغتنامه دهخدانیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش قمصر شهرستان کاشان است . این دهستان در شمال باختری قمصر و شمال دهستان پرزوک در منطقه ٔ کوهستانی و خوش آب و هوائی واقع است و از 11 قریه ٔ بزرگ و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر <span clas
نیایشگرلغتنامه دهخدانیایشگر. [ ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نیایش کن . دعاگو. دعاکن . ستایشگر : بدو گفت ما بندگان توایم نیایشگر پاک جان توایم .فردوسی .
ناسرلغتنامه دهخداناسر. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . از آن ده است حسن بن احمد محدث و محمدبن محمد فقیه حنفی . (منتهی الارب ).
ناشروذلغتنامه دهخداناشروذ. [ ش ِ ] (اِخ ) ناحیتی بوده است به سیستان . مؤلف معجم البلدان آرد: ناشروذ و شراوذ، دو ناحیه است به سجستان که ذکر آن دو در فتوح آمده است . (از معجم البلدان ذیل حرف «ن »).
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (اِخ ) ابن سمی الیزنی المصری . زمان پیغمبر اسلام رادرک کرد. وی از عمر و ابوعبید و جز آن دو روایت کند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 107).
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در ناحیه ٔ بجانه از بلاد اندلس . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 180 شود.
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) پی درون و بیرون رش دست و بازو. و یا رگ بازو، و پی درون ذراع یا بیرون آن . ج ، نواشر .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . رگ اندرون ساق دست . (مهذب الاسماء).
ناشرینعملغتنامه دهخداناشرینعم . [ ] (اِخ ) از ملوک تبعی یمن است و پس از او سلطنت به شمربن افریقیس بن ابرهة رسید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 423 و احوال و اشعار رودکی ص 124 شود.
ناشروذلغتنامه دهخداناشروذ. [ ش ِ ] (اِخ ) ناحیتی بوده است به سیستان . مؤلف معجم البلدان آرد: ناشروذ و شراوذ، دو ناحیه است به سجستان که ذکر آن دو در فتوح آمده است . (از معجم البلدان ذیل حرف «ن »).
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (اِخ ) ابن سمی الیزنی المصری . زمان پیغمبر اسلام رادرک کرد. وی از عمر و ابوعبید و جز آن دو روایت کند. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 107).
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در ناحیه ٔ بجانه از بلاد اندلس . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 180 شود.
ناشرةلغتنامه دهخداناشرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) پی درون و بیرون رش دست و بازو. و یا رگ بازو، و پی درون ذراع یا بیرون آن . ج ، نواشر .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . رگ اندرون ساق دست . (مهذب الاسماء).
ناشرینعملغتنامه دهخداناشرینعم . [ ] (اِخ ) از ملوک تبعی یمن است و پس از او سلطنت به شمربن افریقیس بن ابرهة رسید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 423 و احوال و اشعار رودکی ص 124 شود.