ناشسته رخلغتنامه دهخداناشسته رخ .[ ش ُ ت َ / ت ِ رُ ] (ص مرکب ) ناشسته روی : از چه ناشسته رخم می خوانی که رخم شسته به خون جگر است .کمال اسماعیل .
ناشستهلغتنامه دهخداناشسته . [ ش ُ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته . رجوع به شسته شود : روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت . عطار.روی ناشسته
ناگسستهلغتنامه دهخداناگسسته . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) متواتر. متوالی . پیاپی . قطعناشده . غیرمنقطع : بر تو دوام نعمت حق ناگسسته بادوز من دوام نعمت تو باد ناگسل . سوزنی .مقابل گسسته . رجو
ناشسته رویلغتنامه دهخداناشسته روی . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رخ ناشسته . غیرمطهر. ناتمیز. مقابل شسته روی : گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپرده ٔ اسرار نیست . عطار.چند باشد همچو آب روشنت روی هر ناشست
ناشستهلغتنامه دهخداناشسته . [ ش ُ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته . رجوع به شسته شود : روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت . عطار.روی ناشسته
ناشستهلغتنامه دهخداناشسته . [ ش ُ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هرچیز که شسته نشده باشد. (ناظم الاطباء). مقابل شسته . رجوع به شسته شود : روی ناشسته خوشتری بنشین کآتشی روی تو در آب انداخت . عطار.روی ناشسته