ناشکرلغتنامه دهخداناشکر. [ ش ُ ] (ص مرکب ) ناسپاس . (آنندراج ). ناسپاس . حق نشناس ویژه نسبت به خدای تعالی . (ناظم الاطباء). که شاکر و شکور نیست . که ناشکری می کند. که شکر نعمت نمی گزارد. ناحقگزار. حق ناشناس .
ناشکر شدنلغتنامه دهخداناشکر شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کفران ورزیدن . ناسپاس شدن . رجوع به ناشکر شود.
ناشاکرلغتنامه دهخداناشاکر. [ ک ِ ] (ص مرکب )ناسپاس . کافرنعمت . که سپاسگزار نیست . کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار : گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش اوتو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان . فرخی .آنکه او شاکر بود
نوشکارلغتنامه دهخدانوشکار. [ ن َ / نُو ش ِ ] (ص مرکب ) شخصی که تازه صیادی اختیار کرده باشد. (آنندراج ). کسی که تازه نخجیر کردن را آموخته باشد. (ناظم الاطباء). تازه شکارچی . شکارچی تازه کار و ناماهر : خون ما را نوشکاران بی محاباریختند
ناشکریلغتنامه دهخداناشکری . [ ش ُ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . (ناظم الاطباء). حق ناشناسی .شکر نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . کافرنعمتی کردن .- ناشکری حق ؛ کفران نعمت خداوند. شکر و سپاس خداوندی بجا نیاوردن : ز نافرمانی و ناشکری حق هزاران ع
ناشکر شدنلغتنامه دهخداناشکر شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کفران ورزیدن . ناسپاس شدن . رجوع به ناشکر شود.
ناشکریلغتنامه دهخداناشکری . [ ش ُ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . (ناظم الاطباء). حق ناشناسی .شکر نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . کافرنعمتی کردن .- ناشکری حق ؛ کفران نعمت خداوند. شکر و سپاس خداوندی بجا نیاوردن : ز نافرمانی و ناشکری حق هزاران ع
ناشکری کردنلغتنامه دهخداناشکری کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر نکردن . ناسپاسی کردن . سپاس نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . || شکوه کردن . شکایت کردن از خداوند : نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.سید حسین