ناشکریلغتنامه دهخداناشکری . [ ش ُ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . (ناظم الاطباء). حق ناشناسی .شکر نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . کافرنعمتی کردن .- ناشکری حق ؛ کفران نعمت خداوند. شکر و سپاس خداوندی بجا نیاوردن : ز نافرمانی و ناشکری حق هزاران ع
ناشکری کردنلغتنامه دهخداناشکری کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر نکردن . ناسپاسی کردن . سپاس نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . || شکوه کردن . شکایت کردن از خداوند : نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.سید حسین
ناآشکاریلغتنامه دهخداناآشکاری . [ ش ْ / ش ِ ] (حامص مرکب ) ناآشکاربودن . اختفاء. || ابهام . صراحت نداشتن .
ده نوشکرالغتنامه دهخداده نوشکرا.[ دِه ْ ن َ ش ُ رُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز. دارای 583 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایر
ناشاکرلغتنامه دهخداناشاکر. [ ک ِ ] (ص مرکب )ناسپاس . کافرنعمت . که سپاسگزار نیست . کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار : گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش اوتو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان . فرخی .آنکه او شاکر بود
ناشکری کردنلغتنامه دهخداناشکری کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر نکردن . ناسپاسی کردن . سپاس نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . || شکوه کردن . شکایت کردن از خداوند : نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.سید حسین
ناشکری کردنلغتنامه دهخداناشکری کردن . [ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر نکردن . ناسپاسی کردن . سپاس نعمت نگزاردن . کفران ورزیدن . || شکوه کردن . شکایت کردن از خداوند : نور خورشید ار سحابی برد ناشکری مکن کآخر این باران رحمت زآن سحاب آمد پدید.سید حسین