ناشکستهلغتنامه دهخداناشکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نشکسته . شکسته ناشده . درست . سالم . مقابل شکسته . رجوع به شکسته شود.
جلةلغتنامه دهخداجلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع اِ) پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.
درواخلغتنامه دهخدادرواخ . [ دُرْ ] (ص ) در اصطلاح محلی گناباد خراسان ، سالم . درست . ناشکسته . تمام . درست و کامل : خربزه ٔ درواخ آورد. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ).
لقمه ایلغتنامه دهخدالقمه ای . [ ل ُ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به لقمه . || خرد. به اندازه ٔ یک لقمه .- گز لقمه ای ؛ گز به قرص کوچک که ناشکسته میتوان به یکبار در دهان برد.