ناصحلغتنامه دهخداناصح . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ظفربن سعد الجرفادقانی مکنی به ابوالشرف ، از شاعران و نویسندگان قرن ششم و هفتم هجری است . رجوع به جرفادقانی ، ناصح بن ظفر در این لغت نامه و نیز رجوع به مجله ٔ یادگار سال اول شماره 4 ص 58</sp
ناصحلغتنامه دهخداناصح . [ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة)(آنندراج ). پنددهنده . (ناظم الاطباء). اندرزگوینده . اندرزگو. واعظ. مذکر. ج ، نُصّاح . نُصَّح . نصحاء : اگر مرد از قوت عزم خویش مساعدتی تمام نیابد تنی چند بگزیند هر
نوپیشهلغتنامه دهخدانوپیشه . [ ن َ / نُو ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه به شغلی مشغول گردیده . شاگرد مبتدی . (فرهنگ فارسی معین ). تازه کار : این نوپیشه را گفتند که این را گردن بزن . (تذکرة الاولیاء).<b
نوسهلغتنامه دهخدانوسه . [ س َ / س ِ/ن َ / نُو س َ / س ِ ] (اِ)قوس قزح . (از لغت فرس اسدی ) (رشیدی ) (برهان قاطع) (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نوس .
نوشهلغتنامه دهخدانوشه . [ ش َ ] (اِخ ) نام دختر نرسی پادشاه ساسانی است . وی عمه ٔ شاپور ذوالاکتاف است . رجوع به فهرست ولف و تاریخ گزیده ص 107 شود.
نوشهلغتنامه دهخدانوشه . [ ن َ /نُو ش َه ْ ] (اِ مرکب ) پادشاه نوجوان . (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). پادشاه نو و جوان . (رشیدی ). شاه جوان . (انجمن آرا). نوشاه . شاه جوان و کم تجربه . (ناظم الاطباء). شاه نو. || داماد. (جهانگیری ) (انجمن آرا). نودام
نوشهلغتنامه دهخدانوشه . [ش َ / ش ِ ] (اِ) قوس قزح . (اوبهی ) (برهان قاطع) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آزفنداگ . آفنداک . انطلیسون .تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. (یادداشت مؤلف از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : از
ناصحانهلغتنامه دهخداناصحانه . [ ص ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مشفقانه . دلسوزانه . از روی خیرخواهی و دلسوزی . رجوع به ناصح شود.
ناصحةلغتنامه دهخداناصحة. [ ص ِ ح َ ] (اِخ ) آبی است معاویةبن حزن بن عبادةبن عقیل را به نجد. (معجم البلدان ).
ناصحیلغتنامه دهخداناصحی . [ ص ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن ابوسعد الناصحی از ابوالحسن علی بن ابوبکر الطرازی روایت حدیث کرده است . (از الانساب سمعانی ).
ناصح القلبلغتنامه دهخداناصح القلب . [ ص ِ حُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) نقی القلب . پاکدل . ناصح الجیب . رجوع به ناصح شود.
ناصح تبریزیلغتنامه دهخداناصح تبریزی . [ ص ِ ح ِ ت َ] (اِخ ) معروف به میرزا عرب ، از شاعران قرن یازدهم است و در عباس آباد اصفهان ساکن و به کار تجارت مشغول بود. مؤلف دانشمندان آذربایجان بنقل از بیاض صائب آرد: «میرزا صائب بر شیوه ٔ سخنان وی اعتقاد کامل داشته و صد بیت از دیوان وی داخل بیاض خود کرده و د
ناصح الدین ارجانیلغتنامه دهخداناصح الدین ارجانی . [ ص ِ حُدْ دی ن ِ اَرْ رَ ] (اِخ ) احمدبن محمد ارجانی ، مکنی به ابوبکر ملقب به ناصح الدین یا ناصر. از شاعران عربی گوی خوزستان است . مؤلف ریحانةالادب آرد: فقیهی است شاعر که قاضی تستر و عسکر مکرم بوده و اشعار او آبدار و در غایت حسن و طراوت و رقت و ملاحت بود
متناصحلغتنامه دهخدامتناصح . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) یکدیگر را پنددهنده و نصیحت کننده . (ناظم الاطباء). متقابلاً یکدیگر را نصیحت کننده . (از فرهنگ جانسون ).
مناصحلغتنامه دهخدامناصح . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نصیحت کننده . اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح ... تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 172).بیار ساقی سرمست جام باده ٔ عشق بده