ناضرلغتنامه دهخداناضر. [ ض ِ ] (ع ص ) روی تازه و باآب و نیکو. (منتهی الارب ). روی تازه ٔ با رونق و بهجت . (ناظم الاطباء). حسن . (اقرب الموارد) (المنجد):وجه ناضر؛ روئی تازه . (مهذب الاسماء). تازه روی . (زوزنی ). || ناعم . (المنجد). || سخت سبز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخت سخت سبز. (ناظم
سمتالقدمnadir, nadir pointواژههای مصوب فرهنگستاننقطهای بر روی کرة آسمان که وارون قطری سرسو است و در آن راستای خط شاقول در زیر سطح افق با کرة آسمان تلاقی میکند متـ . پاسو
نادرلغتنامه دهخدانادر. [ دِ ] (ع ص ) اسم فاعل از ندر.(اقرب الموارد). رجوع به ندر شود. || (اِ) جمع اندر به معنی خرمن یا خرمن گندم است . (از منتهی الارب ). رجوع به اندر شود. || خر وحشی . (از اقرب الموارد). || النادر من الجبل ؛ ما خرج منه و برز. (اقرب الموارد). نادرالجبل ؛ آنچه بیرون می آید از ک
ناذرلغتنامه دهخداناذر. [ ذِ ] (اِخ ) از نامهای مکه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ناپذیرلغتنامه دهخداناپذیر. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیرنده . نپذیرنده . ناپذیرا. که قابل نیست . که نمی پذیرد. که قبول نمی کند.ترکیب ها:- آشتی ناپذیر . اجتناب ناپذیر. اصلاح ناپذیر.امکان ناپذیر. اندرزناپذیر. انکارناپذیر. انعکاس ناپذیر. پندناپذیر. تزلزل ناپذیر. جبران ن
ناضرةلغتنامه دهخداناضرة. [ ض ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث ناضر. رجوع به ناضر شود. || درخشنده . تابان . قوله تعالی : وجوه یومئذ ناضرة؛ ای مشرقة. (ناظم الاطباء).
ناضریلغتنامه دهخداناضری . [ ض ِ ] (اِخ ) محمدبن ابومریم الناضری . به روایت ابن ابی حاتم وی مولای بنی سلیم و سپس بنی ناضرة است ، وی از سعدبن مسیب روایت کرده است . (از الانساب سمعانی ).
متقابل ناضربدریnondecussateواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برگآذینی متقابل که در آن هر جفت از برگها یا ساختارهای متقابل با جفت پیشین زاویۀ 90 درجه ندارند
وارفلغتنامه دهخداوارف . [ رِ ] (ع ص ) باطراوت . تازه . نبات وارف ؛ ای ناضر. (اقرب الموارد). || بسیارسبز، نیک سبز و گوالنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نبات وارف ؛ گیاه گوالیده ٔ نیک سبز شده . (ناظم الاطباء). || فراخ . (از مهذب الاسماء). وسیع. متسع. ظل وارف ؛ یعنی ممتد. (از اقرب الموارد).<
نضیرلغتنامه دهخدانضیر. [ ن َ ] (ع اِ) زر. (غیاث اللغات ). زر و سیم . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نَضر. نُضار. نِضار. انضر. (المنجد). || (ص ) تازه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باآب . (آنندراج ). تازه و آبدار. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).ناضر. نَضِر. (المنجد) (از اقرب الموارد
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ] (ع اِ) زر و سیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) . زر. (غیاث اللغات ). طلا، و گفته اند: نقره . (از اقرب الموارد). عسجد. ذهب . عین . (یادداشت مؤلف ). ج ، نِضار، اَنضُر. || (مص ) ناضر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نیکو گردانیدن .
ناضرةلغتنامه دهخداناضرة. [ ض ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث ناضر. رجوع به ناضر شود. || درخشنده . تابان . قوله تعالی : وجوه یومئذ ناضرة؛ ای مشرقة. (ناظم الاطباء).
ناضریلغتنامه دهخداناضری . [ ض ِ ] (اِخ ) محمدبن ابومریم الناضری . به روایت ابن ابی حاتم وی مولای بنی سلیم و سپس بنی ناضرة است ، وی از سعدبن مسیب روایت کرده است . (از الانساب سمعانی ).