نافرخیلغتنامه دهخدانافرخی . [ ف َرْ رُ ] (حامص مرکب ) فرخی نداشتن . نامبارکی . نامیمونی . نحوست . شومی . مقابل فرخی : که این اختران گرچه فرخ پی اندز نافرخی نیز خالی نیند. نظامی .تا شاهباز بیضه ٔ شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای ا
نافرخیفرهنگ فارسی عمیدنامبارکی؛ شومی؛ نحوست؛ بدبختی؛ تیرهبختی: ◻︎ بیانی که باشد به حجت قوی / ز نافرخی باشد ار نشنوی (نظامی۶: ۱۰۵۹).
نافرخلغتنامه دهخدانافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص مرکب ) که فرخ نبود. مشؤوم . شوم . نامیمون . نحس . نامبارک . که فرخنده و فرخ و میمون نیست . مقابل فرخ : مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان . بهرامی .از این نافرخ اخت
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ز چرخ آنچه خواهد دهد پاسخش . فردوسی .بدو گفت فرخ پی و روز توهمان اختر نیکی
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قدم . گام . پای . پا. مخفف پای که بعربی رجل خوانند. (برهان ). پشت علیای کف پا و پشت سفلای ساق پا. کف پا : ترّست زمین ز دیدگان من چون پی بنهم همی فرولغزم . آغاجی .</