ناقض

nāqez

معنی

۱. شکننده؛ از بین برنده.
۲. (اسم، صفت) [مجاز] شکنندۀ عهد‌وپیمان.

مترادف

۱. پیمانشکن، عهدگسل
۲. شکننده، نقضکننده ≠ وفادار

برابر پارسی

ناینده

جست‌وجوی دقیق

ناقض

لغت‌نامه دهخدا

ناقض . [ ق ِ ](ع ص ) شکننده . (آنندراج ). آنکه به زور و قوت میشکند. || آنکه می شکند عهد و پیمان را. (ناظم الاطباء). || بازکننده ٔ تاب رسن و جز آن . (آنندراج ). آنکه بازمی کند تاب ریسمان و جز آن را. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نقض . رجوع به نقض شود.

ناقض

دیکشنری عربی به فارسی

رد کردن

ناقض

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکننده؛ از بین برنده.۲. (اسم، صفت) [مجاز] شکنندۀ عهد‌وپیمان.

ناقض

فرهنگ فارسی معین

(قِ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده ، شکنندة پیمان .

ناقض

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. پیمانشکن، عهدگسل ۲. شکننده، نقضکننده ≠ وفادار

جست‌وجوی هم‌آوا

ناقط

لغت‌نامه دهخدا

ناقط. [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن عمران ناقط. از اهل بصره است . وی از عبداﷲ صفار و از او طبرانی روایت کند. (از الانساب سمعانی ص 551).

ناقد

لغت‌نامه دهخدا

ناقد. [ ق ِ ] (ع ص ) سره کننده ٔ درهم ها. (ناظم الاطباء). تمیزدهنده ٔ میان پول سره و ناسره . (فرهنگ نظام ). صراف . (از سمعانی ). سیم گزین . (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). سره کننده ٔ درم و دینار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صیرفی . (از الانساب سمعانی ). سره گر. نقاد <span clas

ناقط

لغت‌نامه دهخدا

ناقط. [ ق ِ ] (ع ص ) نقیط. بنده ٔآزادکرده . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بنده ای که آن را بنده ای آزاد آزاد کرده باشد. (ناظم الاطباء). مولی المولی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). عبدالعبد. (المنجد). بنده ٔ آزاد و آزادکرده . (آنندراج ).

ناکت

لغت‌نامه دهخدا

ناکت . [ ک ِ] (ع ص ) اسم فاعل از نکت است . رجوع به نکت شود. || شتر که آرنج وی برگردد و بر پهلو خورد و مجروح سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

ناکث

لغت‌نامه دهخدا

ناکث . [ ک ِ ] (ع ص ) شکننده ٔ عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). شکننده ٔ عهد. (از اقرب الموارد). نکاث . (معجم متن اللغة). پیمان شکن . عهدشکن . || برهم زننده . گسلنده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).

جست‌وجوی مشابه

ناقضعهد

فرهنگ مترادف و متضاد

بدقول، پیمانشکن، عهدشکن، عهدگسل، ناکث ≠ سختپیمان، وفامند

ناقض عهد

لغت‌نامه دهخدا

ناقض عهد. [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) شکننده ٔ پیمان . پیمان گسل . عهدشکن . پیمان شکن . عهدگسل . میثاق شکن : لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقض عهدی بر چنین سیاستی هایل ... اقدام نمودن . (سندبادنامه ص 85

ناقض مقررات بین المللى

دیکشنری فارسی به عربی

الخارق للأعراف الدولية

جست‌وجوی متن

الخارق للأعراف الدولية

دیکشنری عربی به فارسی

ناقض مقررات بين المللى

شکننده

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. ترد ۲. ناقض

متناقض

فرهنگ مترادف و متضاد

تناقصآمیز، ضد، متخالف، متضاد، مخالف، ناسازگار، ناقض، نقیض ≠ همگون

تکذیب‌کننده

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: نتیجۀ استدلال کننده، منفی، نافی، ناقض، منکِر

رد کردن

دیکشنری فارسی به عربی

احمل , ادحض , ارفض , انکر , تناقض , عائق , فند , قمامة , مرفوض , ناقض , هبوط

جست‌وجوی هم‌آغاز

ناقض عهد

لغت‌نامه دهخدا

ناقض مقررات بین المللى

دیکشنری فارسی به عربی

الخارق للأعراف الدولية

ناقضعهد

فرهنگ مترادف و متضاد

بدقول، پیمانشکن، عهدشکن، عهدگسل، ناکث ≠ سختپیمان، وفامند

جست‌وجوی هم‌قافیه

متناقض

لغت‌نامه دهخدا

متناقض . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) عهدشکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عهد و پیمان شکننده . || کسی که خراب میکند بنا را. (ناظم الاطباء). || آن که واز میکند تاب ریسمان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به تناقض شود. || مخالف . عکس . ن

مناقض

لغت‌نامه دهخدا

مناقض . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) شکننده و مخالف . (غیاث ) (آنندراج ). نقیض . بر ضد. مخالف . برعکس . (از ناظم الاطباء). نقض کننده : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص <span class="hl" dir="ltr

تناقض

دیکشنری عربی به فارسی

اختلا ف , مخالفت , انکار , انکار کردن , رد کردن , نقض کردن

متناقض

دیکشنری عربی به فارسی

دوجنبه اي , دمدمي , متناقض , مخالف , متباين , ضد ونقيض , ناجور , وفق ناپذير , جور نشدني , ناسازگار , غير قابل تطبيق , اشتي ناپذير

تناقض

فرهنگ فارسی عمید

۱. با هم ضدونقیض بودن؛ مخالف بودن چیزی با چیزی؛ ضد یکدیگر بودن.۲. (منطق) قضیه‌ای که قضیۀ دیگر را باطل کند، مانند شب‌وروز.

درپیوند

بیشتر بدانید

ناقض

nāqez

معنی

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

فرهنگ مترادف و متضاد

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ مترادف و متضاد

فرهنگ فارسی طیفی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید