نالشلغتنامه دهخدانالش . [ ل ِ] (اِمص ) ناله . آواز بلند که از سوز دل برآید. (بهار عجم ) (آنندراج ). زاری . فریاد و گریه با بانگ . نالیدن . (از ناظم الاطباء). آه و زاری . ناله : بدو گفت رستم که نالش چه سودکه از آسمان بودنی کار بود. فردوسی (
چنگالشchelationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی شیمیایی شامل تشکیل یک ترکیب ناجور که دارای حداقل یک کاتیون فلزی در همتافتها یا یون هیدروژن است، چنانکه کاتیون فلزی در چنگالهای از پیوندهای همتافت گرفتار میشود
نالش کردنلغتنامه دهخدانالش کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . آه و فغان و فریاد کردن . (از ناظم الاطباء). || شکوه و شکایت کردن . گله کردن : یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد.خاقانی .
نالش کردنلغتنامه دهخدانالش کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . آه و فغان و فریاد کردن . (از ناظم الاطباء). || شکوه و شکایت کردن . گله کردن : یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد.خاقانی .
ناشلغتنامه دهخداناش . (اِ) گریه . ناله . زاری . فریاد. (ناظم الاطباء). محتملا تحریف شده ٔ نالش است .
انانلغتنامه دهخداانان . [ اَ ] (ع مص ) أن َّ المریض اناً و انیناً و اناناًو تأناناً؛ نالید. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نالش . (مهذب الاسماء). و رجوع به ان ّ شود.
داخشلغتنامه دهخداداخش . [ خ ِ ] (اِ) ناتوانی و کم زوری و بیماری : مبتلای علت داخش شده کار او شام وسحر نالش شده . میرنظمی (از شعوری ج 1 ورق 416).اما کلمه ظاهراً مصح
نالش کردنلغتنامه دهخدانالش کردن . [ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . آه و فغان و فریاد کردن . (از ناظم الاطباء). || شکوه و شکایت کردن . گله کردن : یوسف از گرگ چون کند نالش که به چاهش برادر اندازد.خاقانی .