نامحدودلغتنامه دهخدانامحدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حد. بی پایان . (از آنندراج ). بی حد. بی نهایت . بی انجام . بی پایان . ناجزانجام . (از ناظم الاطباء). بی کران : عرصه ٔ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است . انوری .
نامحدوددیکشنری فارسی به انگلیسیad infinitum, absolute, boundless, dateless, illimitable, indefinite, limitless, non-finite, open-ended, unbounded, unlimited
نامعدودلغتنامه دهخدانامعدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حساب . بی شمار. ناشمار. بیکران . بی قیاس . بی اندازه . بسیار. || ناشمرده . (ناظم الاطباء). شمرده ناشده : من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرندخلق آفاق ، بماند طرفی نامعدود.سعدی .
رشد نامحدودindeterminate growthواژههای مصوب فرهنگستانرشدی که به دلیل نبود جوانۀ انتهایی محدود نمیشود
رشد نامحدودindeterminate growthواژههای مصوب فرهنگستانرشدی که به دلیل نبود جوانۀ انتهایی محدود نمیشود
جعبهدندة پیوستة نامحدودinfinitely variable transmission, IVTواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن نسبتسرعت میتواند تا حد صفر کاهش یابد
رشد نامحدودindeterminate growthواژههای مصوب فرهنگستانرشدی که به دلیل نبود جوانۀ انتهایی محدود نمیشود
جعبهدندة پیوستة نامحدودinfinitely variable transmission, IVTواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن نسبتسرعت میتواند تا حد صفر کاهش یابد