نامحرملغتنامه دهخدانامحرم . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست . که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست . مقابل محرم : ز نامحرم نظر هم دور میدارکه از دیگر ن
نامحرمفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه) مردی که مَحرم زن نیست.۲. (فقه) زنی که مَحرم مرد نباشد.۳. [مجاز] بیگانه.۴. [مجاز] کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد.
نامحروملغتنامه دهخدانامحروم . [ م َ ] (ص مرکب ) محروم ناشده . || در تداول ، عوام این کلمه را بجای محروم به کار برند: از دیدار شما نامحروم شدم ؛ محروم شدم .
نامحرمیلغتنامه دهخدانامحرمی . [ م َ رَ ](حامص مرکب ) محرم نبودن . نامحرم بودن . بیگانه بودن .صفت نامحرم . رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود. || هتک . پرده دری . شوخ چشمی . بی حیائی : چه گویم که چون بود از این خرمی بود شرح از این بیش نامحرمی .نظام
نامحرمیلغتنامه دهخدانامحرمی . [ م َ رَ ](حامص مرکب ) محرم نبودن . نامحرم بودن . بیگانه بودن .صفت نامحرم . رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود. || هتک . پرده دری . شوخ چشمی . بی حیائی : چه گویم که چون بود از این خرمی بود شرح از این بیش نامحرمی .نظام
نامحرمیتلغتنامه دهخدانامحرمیت . [ م َ رَ می ی َ ] (حامص مرکب ) عدم محرمیت . مأذون نبودن در دخول حرم . محرم نبودن . نامحرمی . || عدم شایستگی درکنگاش و مشاوره . || عدم اعتماد. || عدم شایستگی در نهفتن راز. (از ناظم الاطباء).
نامحرمیلغتنامه دهخدانامحرمی . [ م َ رَ ](حامص مرکب ) محرم نبودن . نامحرم بودن . بیگانه بودن .صفت نامحرم . رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود. || هتک . پرده دری . شوخ چشمی . بی حیائی : چه گویم که چون بود از این خرمی بود شرح از این بیش نامحرمی .نظام
نامحرمیتلغتنامه دهخدانامحرمیت . [ م َ رَ می ی َ ] (حامص مرکب ) عدم محرمیت . مأذون نبودن در دخول حرم . محرم نبودن . نامحرمی . || عدم شایستگی درکنگاش و مشاوره . || عدم اعتماد. || عدم شایستگی در نهفتن راز. (از ناظم الاطباء).