نامحکملغتنامه دهخدانامحکم . [ م ُ ک َ ] (ص مرکب ) سست . نااستوار : نخست اندیشه کن آنگاه گفتارکه نامحکم بود بی اصل دیوار.سعدی .
کار نااستوارلغتنامه دهخداکار نااستوار. [ رِ اُ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عریج . (منتهی الارب ). کار نامحکم .
سست و مستلغتنامه دهخداسست و مست . [ س ُ ت ُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست .- امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .
بیثباتفرهنگ مترادف و متضاد۱. سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم ۲. بیدوام ۳. بیقرار، متلون، مردد، هردمخیالی، هوایی ۴. بیدوام، پادرهوا، متغیر، ناپایدار ≠ استوار، باقی ۵. نامتعادل، بیتعادل ۶. ناآرام، بحرانزده، بحرانی ≠ آرام، باثبات