نامعوللغتنامه دهخدانامعول . [ م ُ ع َوْ وَ ] (ص مرکب ) بی پایه . سست . نااستوار. غیرقابل اعتماد. بی اعتبار : همچنان بر قاعده ٔ اول است و زهد و صلاحش نامعول . (گلستان ).
نامحاللغتنامه دهخدانامحال . [ م ُ ] (ص مرکب ) ممکن . که شدنی و امکان پذیر است . مقابل محال ، به معنی ممتنع و ناممکن و ناشدنی : فسانه باک ندارد ز نامحال و محال .عنصری .
نامحللغتنامه دهخدانامحل . [ م َ ح َل ل / ح َ ] (ص مرکب ، ق وصفی ) بی محل . بی جا. نابجا. نه به محل و موقع مناسب . رجوع به بی محل شود.
نامللغتنامه دهخدانامل . [ م ِ ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمام . (المنجد) (از اقرب الموارد).