چنانیدنلغتنامه دهخداچنانیدن . [ چ َ دَ ] (مص )چیدن فرمودن و چنیدن . چیدن . و رجوع به چنیدن و چیدن شود. || فراهم آوردن . || پند دادن و چنیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چنیدن شود.
نگندنلغتنامه دهخدانگندن . [ ن ِ گ َ دَ ] (مص ) آجیده کردن جامه و بخیه کردن سوزنی . (برهان قاطع)(آنندراج ). نکندن . (فرهنگ فارسی معین ). || دفن کردن . در چال گذاشتن جسد مرده . (فرهنگ فارسی معین ) : بیست وسوم این ماه قرمطی در مکه رفت و بسیاری از مسلمانان بکشت و چاه زمزم ر
نگندنفرهنگ فارسی معین(نَ یا نِ گَ دَ) (مص م .) 1 - آجیده کردن جامه ، بخیه کردن سوزنی . 2 - دفن کردن ، در چال گذاشتن مرده .
چاشکدانلغتنامه دهخداچاشکدان . [ ش َ ] (اِ مرکب ) چاشتدان . ظرفی باشد که نان و طعام در آن گذارند. ناندان . (برهان ). ظرف و سفره ای که طعام روز را در آن گذارند و به وقت چاشت بکار برند. (فرهنگ ناصری ). چاشدان . (آنندراج ) : ای چاشکدانت چرخ ازرق وی شادروانت چرخ اطلس .
دانلغتنامه دهخدادان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ایم :- <span class="hl"
اشناندانلغتنامه دهخدااشناندان . [ اُ ] (اِ مرکب ) ظرفی که در آن اشنان نهند. مِحْرَضَة. (منتهی الارب ) (دهار).