ناهقلغتنامه دهخداناهق . [ هَِ ] (ع اِ) جای برآمدن نهاق از گلوی خر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مخرج نهاق از حلق حمار. مخرج آواز حمار. ج ، نواهق . || حمار. (معجم متن اللغة). خر. (فرهنگ خطی ). خر نر. (غیاث اللغات از منتخب و صراح ). || تن
ناحقلغتنامه دهخداناحق . [ ح َ ق / ح َ ق ق ](ص مرکب ، اِ مرکب ) ناراستی . ناراست . باطل . دروغ . کذب . (ناظم الاطباء). بیهوده : باطل باشد و ناحق . (لغت فرس اسدی ص 459). آنچه که حق و درست نیست : نباش
ناعقلغتنامه دهخداناعق . [ ع ِ ] (ع ص ) کلاغ بانگ کننده . (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از نعق . رجوع به نعق شود.
ناهکلغتنامه دهخداناهک . [ هَِ ] (ع ص ) آنکه در هر چیز مبالغه کند. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). فزونی نهنده در هر چیزی و مبالغه کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ناهقةلغتنامه دهخداناهقة. [ هَِ ق َ ] (ع اِ) واحد نواهق است . رجوع به نواهق شود. || پرنده ٔ دراز منقار و پاها و گردن . غبراء. (معجم متن اللغة). رجوع به نهقه شود.
ناهقانلغتنامه دهخداناهقان . [ هَِ ] (ع اِ)تثنیه ٔ ناهق است . دو استخوان از دو سوی روی اسب . (مهذب الاسماء). دو تندی رخسار اسب و خر و مانند آن که در مجرای اشک است و آن هر دو را نواهق نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو تندی در رخسار اسب و خر و جز آن که مجرای اشک در آنهاست . (ناظم الاطباء).
عرق ناهقلغتنامه دهخداعرق ناهق . [ ع ِ ق ِ هَِ ] (اِخ ) در بصره دو «عرق » و زمین اختصاص به شتران سلطان و به در راه ماندگان داشت و آن دو عرق ناهق و عرق ثادق بوده اند. اما عرق ناهق در قرق اهل بصره بود. و هر یک از اهالی بصره که قصد حج میکرد شتران خود را به این «عرق » می سپرد تا فصل حج فرارسد. (از معج
نواهقلغتنامه دهخدانواهق . [ ن َ هَِ ] (ع اِ)ناهقان . (اقرب الموارد). رجوع به ناهق و ناهقان شود. || ج ِ ناهق ، به معنی مخرج نهاق از گلوی خر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به ناهق شود. || ج ِ ناهقة. رجوع به ناهقة شود.
عرقانلغتنامه دهخداعرقان . [ ع ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به عرق ناهق شود.
عرق ثادقلغتنامه دهخداعرق ثادق . [ ع ِ ق ِ دِ ] (اِخ ) یکی از دو عرق بصره است . رجوع به عرق ناهق شود.
عرقلغتنامه دهخداعرق . [ ع ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی بصره . (از معجم البلدان ). دو موضع است در بصره . (منتهی الارب ). رجوع به عرقان و عرق ناهق شود.
صاهللغتنامه دهخداصاهل . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صهیل ، شیهه ٔ اسب . || (اصطلاح منطق ) فصل مقوم است نوع فرس را همچنان که ناطق فصل است مر انسان را و نابح کلب را و ناهق خر را. || شتر که دست و پا را بسیار بر زمین زند و بگزد و بانگ نکندبهیچ یکی (کسی را نخواند) از جهت عزت نفس خود در اندرون
ناهقةلغتنامه دهخداناهقة. [ هَِ ق َ ] (ع اِ) واحد نواهق است . رجوع به نواهق شود. || پرنده ٔ دراز منقار و پاها و گردن . غبراء. (معجم متن اللغة). رجوع به نهقه شود.
ناهقانلغتنامه دهخداناهقان . [ هَِ ] (ع اِ)تثنیه ٔ ناهق است . دو استخوان از دو سوی روی اسب . (مهذب الاسماء). دو تندی رخسار اسب و خر و مانند آن که در مجرای اشک است و آن هر دو را نواهق نیز گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو تندی در رخسار اسب و خر و جز آن که مجرای اشک در آنهاست . (ناظم الاطباء).
عرق ناهقلغتنامه دهخداعرق ناهق . [ ع ِ ق ِ هَِ ] (اِخ ) در بصره دو «عرق » و زمین اختصاص به شتران سلطان و به در راه ماندگان داشت و آن دو عرق ناهق و عرق ثادق بوده اند. اما عرق ناهق در قرق اهل بصره بود. و هر یک از اهالی بصره که قصد حج میکرد شتران خود را به این «عرق » می سپرد تا فصل حج فرارسد. (از معج