ناهمتالغتنامه دهخداناهمتا. [ هََ ] (ص مرکب ) بی مثل . بی نظیر. بی مانند. (آنندراج ). ناهمال . || مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). ضدّ. (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). نقیض . (از دهار). عکس . (دستور اللغة). صِت ّ. ضَدید. (از منتهی الارب ). خلاف . آخشیج :</s
ناهمتائیلغتنامه دهخداناهمتائی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا نبودن . ناهمتا بودن . رجوع به ناهمتا شود.- ناهمتائی کردن ؛ مخالفت .
ناهمتائیلغتنامه دهخداناهمتائی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا نبودن . ناهمتا بودن . رجوع به ناهمتا شود.- ناهمتائی کردن ؛ مخالفت .
اضدادفرهنگ فارسی عمید۱. [جمعِ ضِدّ] = ضد۲. کلماتی که بر دو معنی متضاد دلالت دارند، مانند خود کلمۀ ضد که در عربی هم به معنی مخالف و ناهمتا است و هم به معنی مثل، نظیر، و همتا.
ناجورفرهنگ مترادف و متضادآشفته، بیتناسب، بیقواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان ≠ یکسان
ناهمتائیلغتنامه دهخداناهمتائی . [ هََ ] (حامص مرکب ) همتا نبودن . ناهمتا بودن . رجوع به ناهمتا شود.- ناهمتائی کردن ؛ مخالفت .