ناکارهلغتنامه دهخداناکاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هیچکاره . (آنندراج ). که کاره ای نیست . مقابل کاره . رجوع به کاره شود. || مردی که سست و بی دست و پا باشد. (آنندراج ). || هر چیز که از کار افتاده باشد و دیگر به کاری نیاید. (آنندراج ). نابکار. بی فایده . (از ناظم
نوکاریلغتنامه دهخدانوکاری .[ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) تازه کار بودن . مبتدی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). نوکار بودن . رجوع به نوکار شود. || (اصطلاح مقنیان ) با کاری تازه بر طول قنات افزودن . رجوع به نوکار شود. || نوکری . (فرهنگ فارسی معین ) :</s
ناکارگیلغتنامه دهخداناکارگی .[ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بیکاری . تعطیل . || بی حاصلی . نابکاری . بیفایدگی . (از ناظم الاطباء).
قنجواژهنامه آزادقِنج= نیش، هر چیز نوک تیز خار مانند:«قِنجِ گاردیم دردِش کَمَه اَما زهرش ناکارَه» نیش گاردیم(نوعی عقرب زرد در شوشتر که موقع راه رفتن دم خود را روی زمین می کشد) درد کمی دارد ولی زهرش خیلی خطرناک است.
بی سکهلغتنامه دهخدابی سکه . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + سکه ) که سکه ندارد.زر و سیم بی نقش . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). زر و سیم بی نگار. غیرمضروب : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دار
دلقلغتنامه دهخدادلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه ٔ دلق گویند. || (اِ) لباس کهنه و مندرس . جامه ٔ کهنه <s
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباش