ناگاهلغتنامه دهخداناگاه . (ق مرکب ) بی خبر. غفلةً. بغتةً. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بی خبر. دفعةً. فوراً. بیکبار. غافل . (از ناظم الاطباء). ناکاج . فجاءةً. بداهةً. نابیوسان . ناگهان . ناگه . ناگاهان .به ناگه . به ناگاه . به ناگاهان . به ناگهان : شاکر نعمت نبودم
ناگاهفرهنگ فارسی عمید۱. بیوقت؛ بیموقع.۲. بیخبر؛ ناگهان.۳. (صفت) بیجا.⟨ به ناگاه: ناگهان؛ ناگهانی.
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
رأی نامخوانroll-call vote, roll-call voting, roll call/ rollcall/ roll-call/ roll calls, vote by yeas and nays, yeas and nays, yea-and-nay rollcall, call of the voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی شمارشی که در آن هر رأیدهنده با خوانده شدن نامش رأی خود را اعلام میکند و به نام او ثبت میشود
ناگاهانلغتنامه دهخداناگاهان . (ق مرکب ) ناگهان . غفلةً. بغتةً. بدیهةً. به ناگاه . دفعةً. یکباره : بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان . منوچهری .به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی .
ناگاجلغتنامه دهخداناگاج . (ق مرکب ) بر وزن و معنی ناگاه است و بیکبار هم گویندش . (برهان قاطع). تبدیل ناگاه است . (انجمن آرا). مبدل ناگاه است . (فرهنگ نظام ). ناگاه . (غیاث اللغات ). || بیوقت . نابگاه . نابهنگام .ناگاه . رجوع به همین کلمه شود.
ناگاه گیرلغتنامه دهخداناگاه گیر. (نف مرکب ) غافل گیر. (ناظم الاطباء). کسی که حمله ٔ ناگهانی آرد و بی خبر و بی اطلاع کسی چیزی را بگیرد. (آنندراج ).
ناگاهانلغتنامه دهخداناگاهان . (ق مرکب ) ناگهان . غفلةً. بغتةً. بدیهةً. به ناگاه . دفعةً. یکباره : بگشادش در با کبر شهنشاهان گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان . منوچهری .به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی .
یک ناگاهلغتنامه دهخدایک ناگاه . [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) به یک ناگاه . غفلتاً. (یادداشت مؤلف ). ناگهان . ناگه . ناگاه .
پناگاهلغتنامه دهخداپناگاه . [ پ َ ] (اِ مرکب ) مخفف پناه گاه . جای پناه و مأمن را نیز گویند. (آنندراج ).
بناگاهلغتنامه دهخدابناگاه . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) جایگاه . جای بنا : ز بلغار بگذر که از کار اوست بناگاه اصلش بن غار اوست .نظامی .
بناگاهلغتنامه دهخدابناگاه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) بغتةً. (آنندراج ). بناگه . ناگهان . ناگاه . (فرهنگ فارسی معین ). بناگاهان : جام تجلیش که بناگاه میدهندمی دان یقین که بر دل آگاه میدهند. اسیر لاهیجی (از آنندراج ).رجوع به ناگاه شود.