ناگزردلغتنامه دهخداناگزرد. [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) ضروری . ناگزیر. (از آنندراج ). ناگزر. ناگزران . (از ناظم الاطباء) : باد همچون آسمان و آفتاب در نظام کل وجودش ناگزرد. انوری .رجوع به ناگزر شود.
ناگزردفرهنگ فارسی عمیدناگزیر؛ ناچار؛ ضروری: ◻︎ باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری: ۱۳۰).
نازارتلغتنامه دهخدانازارت . [ رِ ] (اِخ ) قصبه ای است در بلژیک و 4943 تن جمعیت دارد. توربافی و توتون آن معروف است .
نازارتلغتنامه دهخدانازارت . [ رِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای برزیل است . در کنار رود ژاگاریپ واقع است و 8هزار تن جمعیت دارد.
گزردلغتنامه دهخداگزرد. [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) علاج و چاره باشد چه ناگزرد، بمعنی لاعلاج باشد. (برهان ) : با رهت کان نه به اندازه ٔ ماست با هوای تو کز آن نیست گزرد. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص <span class="hl"
ناگزرلغتنامه دهخداناگزر. [ گ ُ زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مخفف ناگزیر است که ناچار و لاعلاج باشد. (برهان قاطع). ضروری .ناگزیر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناچار. (ناظم الاطباء). ناگزران . ناچار. لابد. (انجمن آرا) : ناگزیر زمانه باد بقات تا زچار و نه و سه ناگزر است .