نایب منابلغتنامه دهخدانایب مناب . [ ی ِ م َ ] (ص مرکب ) جانشین . خلیفه . قائم مقام . (از ناظم الاطباء). رجوع به نائب مناب شود.
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
پهنابلغتنامه دهخداپهناب . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوک کوچکی است از دهستان گیلخواران در شمال خاوری جویبار و قراء آن بشرح زیر است : پهناب ، محله ، چمازک ، شاهرضا، آزادبن ، طالش محله ، ترک محله ، کیامحله ، ماندی محله ، زاهد محله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه رابدان گذارند و گذرانند. (از
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر که در 5 هزاروپانصد گزی هوراند و 20 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و 541</
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است مشهور در ولایت پنجاب . (برهان ). رودیست بس بزرگ از ولایت پنجاب که آب آن بغایت لطیف و گواراست . (جهانگیری ). یکی از پنج رود پنجاب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از دایرةالمعارف اسلام ).
کاهندیکشنری عربی به فارسیکشيش , مچتهد , روحاني , کشيشي کردن , کشيش بخش , جانشين , قاءم مقام , نايب مناب , معاون , خليفه
اله آزارلغتنامه دهخدااله آزار. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) العازار. معاون و نایب مناب حضرت داود بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2609 شود.
مجزءلغتنامه دهخدامجزء. [ م َ زَءْ / م َ زَءْ ] (ع مص ) (از «ج زء») بی نیاز کردن کسی را از کسی یا چیزی و بسنده شدن و نایب مناب او گردیدن . مجزاءة [ م ُ زَ ءَ / م َ زَ ءَ ] . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ اجزأت عنک مجزء
نایبلغتنامه دهخدانایب . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) نائب . آنکه بر جای کسی ایستد. وکیل . جانشین . قائم مقام . خلیفه . گماشته . (از ناظم الاطباء). کسی که کار دیگری را انجام دهد. || پیشکار. (آنندراج ). رجوع به نائب شود. || در اصطلاح نظامی :- نایب اول ؛ستوان یکم ارتش ، درجه ا
نایبفرهنگ فارسی معین(یِ) [ ع . نائب ] (اِفا.) جانشین . ؛~الزیاره کسی که از طرف دیگری بقعة متبرکی را زیارت کند. ؛ ~الحکومه الف - کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند. ب - بخشدار (فره ). ؛ ~التولیه کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند.
ده نایبلغتنامه دهخداده نایب . [ دِه ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . واقع در 21هزارگزی شمال باختری اردستان . دارای 222 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
کلاته خان نایبلغتنامه دهخداکلاته خان نایب . [ ک َ ت ِ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
معین نایبلغتنامه دهخدامعین نایب . [ م ُ ی ِب ْ ] (اِ مرکب ) درجه ای از نظام سابق ایران معادل «استوار» در نظام امروز.
نایبلغتنامه دهخدانایب . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) نائب . آنکه بر جای کسی ایستد. وکیل . جانشین . قائم مقام . خلیفه . گماشته . (از ناظم الاطباء). کسی که کار دیگری را انجام دهد. || پیشکار. (آنندراج ). رجوع به نائب شود. || در اصطلاح نظامی :- نایب اول ؛ستوان یکم ارتش ، درجه ا