نباتلغتنامه دهخدانبات . [ ن َ ] (اِ) اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات ). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از تازی ، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز
نباتلغتنامه دهخدانبات . [ ن َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). روئیدنی ، که لفظ دیگرش گیاه است . (فرهنگ نظام ). رستنی . (لغات فرهنگستان ). هر سبزه و درخت که از زمین بروید. (ناظم الاطباء)(غیاث اللغات ). اسمی است که شامل می شود بر هر چیزی که بروید از زمین
نباذلغتنامه دهخدانباذ. [ ن َب ْ با ] (ع ص ) افشرنده و بگنی سازنده . (آنندراج ). آنکه شراب افکند. || نبیذفروشنده . (ناظم الاطباء). نبیذفروش . (مهذب الاسماء). فروشنده ٔ نبیذ. (از المنجد) (از اقرب الموارد). میفروش . باده فروش . شراب فروش . خمار.
نباذلغتنامه دهخدانباذ. [ ن ِ ] (ع مص ) مخالفت کردن و جدا شدن از کسی به خاطر ناخوش داشتن او. (اقرب الموارد). منابذة. (المنجد). || غلبه کردن سپاه در حرب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به منابذة شود. || بیع منابذة.بیعالحصاة. بیع القاء الحجر. رجوع به منابذة شود.
نبائتلغتنامه دهخدانبائت . [ ن َءِ ] (ع اِ) ج ِ نبیتة. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). رجوع به نبیتة شود.
نبائثلغتنامه دهخدانبائث . [ ن َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ نبیثة. (معجم متن اللغة) (ناظم الاطباء). رجوع به نبیثة شود.
نبادلغتنامه دهخدانباد. [ ن َب ْ با ] (ع ص ) نباذ. نبیذفروش . می فروش : رو ز پس جاهلی که درخور اوئی مطرب بهتر نشسته بر در نباد. ناصرخسرو.رجوع به نباذ شود.
نباتةلغتنامه دهخدانباتة. [ ن َ ت َ ] (ع اِ) نبات . گیاه . (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ). || یکی نبات بمعنی رستنی و گیاه است . (از اقرب الموارد). یک نبات . (فرهنگ نظام ).
نباتناکلغتنامه دهخدانباتناک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) زمین سبز وگیاهناک . (ناظم الاطباء). پرنبات . پر سبزه و درخت .
نباتةلغتنامه دهخدانباتة. [ ن ُ ت َ ] (اِخ ) ابن حنظلة الکلابی . از سرداران عصر مروان است . وی امیر اهواز شد، سپس به یاری نصربن سیار که با ابومسلم خراسانی می جنگید رفت ، و سرانجام به دست قحطبةبن شبیب در جنگ هولناکی کشته شد و قحطبه سر او را نزد ابومسلم فرستاد. (از الاعلام زرکلی ج <span class="hl
نباتیلغتنامه دهخدانباتی . [ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به نبات بمعنی شکر مصفای بلورین . || کنایه از شیرین است . به شیرینی نبات . شیرین چون نبات : انگور نباتی . || نام رنگی است . (فرهنگ نظام ). به رنگ نبات . (ناظم الاطباء). زرد تیره ٔ کم رنگ . رجوع به نباتی رنگ شود : شد جل
نباتیهلغتنامه دهخدانباتیه . [ ن َ تی ی َ / ی ِ ] (ع ص نسبی ) تأنیث نباتی . رجوع به نباتی شود.- قوه ٔ نباتیه ؛ قوه ٔ رویانیدن است و آن قوه بر سه قوه منقسم است : قوه ٔ مولده ، قوه ٔ منمیه و قوه ٔ غاذیه ، و این هر سه قوه در نبات و حیو
نباتةلغتنامه دهخدانباتة. [ ن َ ت َ ] (ع اِ) نبات . گیاه . (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ). || یکی نبات بمعنی رستنی و گیاه است . (از اقرب الموارد). یک نبات . (فرهنگ نظام ).
نبات ریختنلغتنامه دهخدانبات ریختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب )نبات ساختن . شکر را به نبات مبدل کردن : بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات قالبی امروز می سازد که فردا بشکند.؟ (از آنندراج ).
نباتناکلغتنامه دهخدانباتناک . [ ن َ ] (اِ مرکب ) زمین سبز وگیاهناک . (ناظم الاطباء). پرنبات . پر سبزه و درخت .
نبات داغ خاکشیرلغتنامه دهخدانبات داغ خاکشیر. [ ن َ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبات داغی که دانه های خاکشیر درآن ریزند و بیشتر هنگام دل درد به کودکان خورانند.
نبات داغلغتنامه دهخدانبات داغ . [ ن َ ] (اِ مرکب ) نباتی که در آب ِ جوشیده و داغ حل کنند یا نباتی که در آب ِ جوشان اندازند و علاج نفخ دل درد را به مریض خورانند.
حدیقةالنباتلغتنامه دهخداحدیقةالنبات . [ ح َ ق َ تُن ْ ن َ ] (اِخ ) در بلنسیه بوده است . رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 350 شود.
خرده نباتلغتنامه دهخداخرده نبات . [ خ ُ دَ / دِ ن َ ] (اِ مرکب ) قطعات ریز نبات . قطعات کوچک نبات . قطعات شکسته ٔ نبات . گرد نبات .- خرده نبات جویدن ؛ بکنایه حرف بی ربط زدن است .
حب نباتلغتنامه دهخداحب نبات . [ ح َب ْ ب ِ ن َ ] (اِ مرکب ) خوبروی جمیل . ملیح . || انگور شیرین . || هندوانه ٔ شیرین .
خنباتلغتنامه دهخداخنبات . [ خ ُ ن ُ / خ َ ن َ] (ع ص ) غدار. دروغزن . (از منتهی الارب ). خَنَبات .- ذوخنبات ؛ صاحب غدر و دروغ یا کسی که باری اصلاح می کند و باری افساد. (منتهی الارب ).