نبردآزمافرهنگ مترادف و متضادپیکارجو، پیکارگر، جنگاور، جنگجو، رزمجو، رزمنده، سلجشور، محارب، نبردپیشه، نبرده
نبردآزمایلغتنامه دهخدانبردآزمای . [ن َ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مرد جنگی . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). نبرده . دلاور. (آنندراج ). جنگ آزموده . جنگ دیده . دلیر. دلاور. بهادر. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که نبردآزمای شاهان رابه گوی بازی ب
نبردآزماییلغتنامه دهخدانبردآزمایی . [ ن َ ب َ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . نبرد آزمودن . جنگیدن : پیش از این رخش رستمش بایست به نبردآزمائی سهراب . سوزنی .دو لشکرکشیده کمر چون دو کوه شدند از نبردآ
نبردآزمایلغتنامه دهخدانبردآزمای . [ن َ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مرد جنگی . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). نبرده . دلاور. (آنندراج ). جنگ آزموده . جنگ دیده . دلیر. دلاور. بهادر. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که نبردآزمای شاهان رابه گوی بازی ب
نبردآزماییلغتنامه دهخدانبردآزمایی . [ ن َ ب َ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . نبرد آزمودن . جنگیدن : پیش از این رخش رستمش بایست به نبردآزمائی سهراب . سوزنی .دو لشکرکشیده کمر چون دو کوه شدند از نبردآ
محاربفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزمآور، رزمپوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ≠ مصلح ۲. ستیزهجو، یاغی (علیه حکومت اسلامی)
کثیرلغتنامه دهخداکثیر. [ ک َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بسیار و وافر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کاثر. (منتهی الارب ). مقابل قلیل . گویند رجال کثیر و کثیرة و کثیرون و نساء کثیر و کثیرة و کثیرات و در کلیات است که کثیر به آنچه م
نبردآزمایلغتنامه دهخدانبردآزمای . [ن َ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مرد جنگی . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). نبرده . دلاور. (آنندراج ). جنگ آزموده . جنگ دیده . دلیر. دلاور. بهادر. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که نبردآزمای شاهان رابه گوی بازی ب
نبردآزماییلغتنامه دهخدانبردآزمایی . [ ن َ ب َ زْ / زِ ] (حامص مرکب ) جنگاوری . نبرد آزمودن . جنگیدن : پیش از این رخش رستمش بایست به نبردآزمائی سهراب . سوزنی .دو لشکرکشیده کمر چون دو کوه شدند از نبردآ