نبکلغتنامه دهخدانبک . [ ن َ ] (اِ) زهاب را گویند، و آن تراویدن آب باشد از کنار چشمه و رودخانه . (برهان قاطع) (آنندراج ). زه آب . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). زهاب . تراوش آب ازکنار چشمه و رودخانه . (برهان قاطع). بمعنی تراویدن آب بود از کنار چشمه و رودخانه ، و آن را به پارسی زهاب نیز گویند، یعنی
چنبکلغتنامه دهخداچنبک . [ چُم ب َ ] (اِ) خیز کردن و جستن را گویند. (برهان ) خیز کردن و برجستن باشد. (جهانگیری ). به معنی جست و خیز. (رشیدی ). بمعنی جست و خیز کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ). جست و خیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبیدن شود. || بمعنی سنگ آهن ربا هم آمده است و به یونانی مغناطیس خو
گنبکلغتنامه دهخداگنبک . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 32هزارگزی شمال خاوری رحمت آباد و 18هزارگزی رستم آباد واقع شده است . هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش <span clas
نبغلغتنامه دهخدانبغ. [ ن َ ] (ع اِ) غبار آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نباغ . گرد و غبار آسیا. (ناظم الاطباء). غبار الرحی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || (مص ) ظاهر و آشکار گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آشکار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون آمدن
نبقلغتنامه دهخدانبق . [ ن َ ] (ع مص ) نوشتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(آنندراج ). کتابت . (اقرب الموارد) (از المنجد) (تاج المصادر بیهقی ): نبق الرجل نبقاً؛ کتب . (اقرب الموارد). نبق الکتاب نبقاً؛ سطره و کتب . (معجم متن اللغة): || خارج شدن و آشکار گشتن . (از المنجد): نبق الشی ٔ؛ خرج .
نبقلغتنامه دهخدانبق . [ ن َ / ن ِ / ن َ ب ِ / ن َ ب َ ] (ع اِ) کُنار که بر سدر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار که بار درخت سدر باشد. (ناظم الاطباء). بار درخت سدر. (از المنجد). کنار. (ق
نبکةلغتنامه دهخدانبکة. [ ن َ ب َ ک َ / ن َ ک َ ] (ع اِ) زمین که در آن نشیب و فراز باشد. || پشته . ریگ توده ٔ خرد. || پشته ٔ تیزسر، و گاهی سرخ هم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نبک ، نبوک ، نباک .
قفا نبکلغتنامه دهخداقفا نبک . [ ق ِ ن َ ک ِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) بایستید تا بگرییم ، و این مطلع معلقه ای است از امرءالقیس : قفا نبک من ذکری ̍ حبیب و منزل بسقطاللوی بین الدخول فحومل .نوای قمری و طوطی که بارودست می بر سرنشید بلبل و صلصل قفا نبک ِ و من
نباکلغتنامه دهخدانباک . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نَبکة. (منتهی الارب ).نَبَک . نَبْک . نبوک . تل های کوچک یا پشته های محددةالرأس . (از المنجد). رجوع به نَبکَة و نبک شود. || ج ِ نَبَکة. (المنجد). رجوع به نَبَکة شود.
حومللغتنامه دهخداحومل . [ ح َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است : قفا نبک من ذکری حبیب و منزل بسقط اللوی بین الدخول فحومل .امروءالقیس .
ذات الذخایرلغتنامه دهخداذات الذخایر. [ تُذْ ذَ ی ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است میان حمص و دمشق . رجوع به کلمه ٔ نبک در معجم البلدان یاقوت شود.
فیطسلغتنامه دهخدافیطس . [ طُ ] (معرب ، اِ) نوعی از صنوبر. قمل قریش . (یادداشت مؤلف ). صنوبرالصغار. (یادداشت دیگر). به یونانی حب صنوبر صغار است ، و آس بستانی را نیز نامند و غلط کرده صاحب تحفه که نبک آس نوشته . (مخزن الادویه ).
می بر سرلغتنامه دهخدامی بر سر. [ م َ / م ِ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) از آهنگها و الحان موسیقی است : نوای قمری و طوطی که نوروز است و می بر سرنشید بلبل و صلصل قفا نبک و عن ذکری . منوچهری .و رجوع به ذیل آهنگ ش
نبکةلغتنامه دهخدانبکة. [ ن َ ب َ ک َ / ن َ ک َ ] (ع اِ) زمین که در آن نشیب و فراز باشد. || پشته . ریگ توده ٔ خرد. || پشته ٔ تیزسر، و گاهی سرخ هم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نبک ، نبوک ، نباک .
دنبکلغتنامه دهخدادنبک . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دُهلی دم دراز از چوب و یا سفال که در زیر بغل گرفته نوازند. (از ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از آنندراج ). قسمی طبل خرد چون دف و دورویه با دیواره ٔ بلندتر که نوازند نگاه داشتن اصول را. تنبک . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به دمبک و تنبک شود.
چنبکلغتنامه دهخداچنبک . [ چُم ب َ ] (اِ) خیز کردن و جستن را گویند. (برهان ) خیز کردن و برجستن باشد. (جهانگیری ). به معنی جست و خیز. (رشیدی ). بمعنی جست و خیز کردن . (انجمن آرا) (آنندراج ). جست و خیز. (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبیدن شود. || بمعنی سنگ آهن ربا هم آمده است و به یونانی مغناطیس خو
خنبکلغتنامه دهخداخنبک . [ خُم ْ ب َ ] (اِمص ) برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || استهزاء. مسخره . (ناظم الاطباء). || (اِ) جامه ٔ درشت و خشن که درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ). || تنبک . دمبک