نبیهلغتنامه دهخدانبیه . [ ن َ ] (ع ص ) نام آور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشهور. (فرهنگ نظام ). مشتهر. نابه . نَبَه ْ. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). ناموار. (زمخشری ). بانام . نامی . نامور. مقابل خامل . || گرامی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ذوالنباهة. (
نبیnabisواژههای مصوب فرهنگستانگروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
چنبهلغتنامه دهخداچنبه . [ چُم ْ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باری (بلوک شاخدونیه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 55 هزارگزی جنوب خاور اهواز و 5 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز واقع میبا
دانشمند نبیهلغتنامه دهخدادانشمند نبیه . [ ن ِم َ دِ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) نام یکی از ندیمان و ملازمان درگاه مسعود غزنوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 و 180 و 257 و چ فیاض ص 1
نبیه الدینلغتنامه دهخدانبیه الدین . [ ن َ هُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سعید المهدی مراکشی . رجوع به محمدبن سعید شود.
famousدیکشنری انگلیسی به فارسیمشهور است، مشهور، معروف، برجسته، نامی، نبیه، ستوده، سربلند، بلند اوازه، عالی، اعظم، مشخص
زکریالغتنامه دهخدازکریا. [ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) پسر برخیا که اشعیای نبی او را فی مابین خود و نبیه شاهد گرفت و نبیه حامله شده ، پسری برای آن حضرت آورد، چنانکه در کتاب اشعیا 8:2 مذکور است قول صحیح آن است که او را بنی آساف می دا
مشهورفرهنگ مترادف و متضاداسمی، بنام، زبانزد، خنیده نام، پرآوازه، بلند نام، سرشناس، سمر، شهره، شهیر، معروف، نامآور، نامدار، نامور، نامی، نبیه ≠ گمنام
حاکم لشکرلغتنامه دهخداحاکم لشکر. [ ک ِ م ِ ل َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از مناصب لشکری عهد غزنویان : و این مجلس را حاکم لشکر و فقیه نبیه به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). و دانشمند نبیه و حاکم لشکر نصربن خلف را گفت : م
نبیه الدینلغتنامه دهخدانبیه الدین . [ ن َ هُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سعید المهدی مراکشی . رجوع به محمدبن سعید شود.
دانشمند نبیهلغتنامه دهخدادانشمند نبیه . [ ن ِم َ دِ ن َ ] (اِخ ) (امیر...) نام یکی از ندیمان و ملازمان درگاه مسعود غزنوی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 و 180 و 257 و چ فیاض ص 1
حرف تنبیهلغتنامه دهخداحرف تنبیه . [ ح َ ف ِ تَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در دستور زبان عرب «ها». رجوع به حرف (اصطلاح نحو) شود.
حروف تنبیهلغتنامه دهخداحروف تنبیه . [ ح ُ ف ِ تَم ْ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حرف تنبیه شود.
جنبیهلغتنامه دهخداجنبیه . [ جَم ْ ی َ ] (اِ) نام سلاحی است که آنرا جمدر هم گویند و در هندوستان کتار خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به جمدر شود.
اجنبیهلغتنامه دهخدااجنبیه . [ اَ ن َ بی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث اجنبی . || (اصطلاح فقه ) زنی که نکاح او جایز است : نظر بسوای وجه و کفین اجنبیه برای مرد بیش از یک مرتبه جایز نیست وگر ضرورتی از قبیل معامله و معالجه و غیره ، نظر به او را ایجاب کند آنگاه جایز گردد.