نترسلغتنامه دهخدانترس . [ ن َ ت َ ] (نف ) که نمی ترسد. گستاخ . دلیر. متهور. جسور. بی پروا.- سر نترس داشتن ؛ بی باک و بی پروا بودن . در تهور و جسارت افراط کردن . به غایت گستاخ و خیره سر بودن .
نترسدیکشنری فارسی به انگلیسیaudacious, bold, daredevil, daring, dauntless, fearless, greathearted, hardy, intrepid, plucky, stout, stouthearted
گنتریزلغتنامه دهخداگنتریز. [ گ َ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 1000گزی جنوب ساردوئیه و 1000گزی راه فرعی راین به ساردوئیه واقع شده و سکنه اش 52 تن است . (از فره
ناتراشلغتنامه دهخداناتراش . [ ت َ ](ن مف مرکب ) چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. ناتراشیده . (فرهنگ نظام ). تراشیده نشده . ناسترده . جلا داده نشده . (ناظم الاطباء). ناهموار. (غیاث ) (آنندراج ).نتراشیده . ناصاف . که تراشیده نشده است : یکی ناچخ شه که بر وی رسیدز