نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن َ ] (اِخ ) (سورة الَ ...) سوره ٔ شانزدهمین قرآن ، مکیه ، و دارای یکصد و بیست و هشت آیت است ، پس از سوره ٔ حِجْر و پیش از سوره ٔ اِسْراء واقع است و با این آیت شروع میشود: اتی امر اﷲ فلاتستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون .
نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن َ ] (ع اِ) زنبور انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مگس انگبین . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). مگس عسل . (از اقرب الموارد). منج انگبین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (بحرالجواهر). کَوَز انگبین . (مهذب الاسما). کبت انگبین . نَحَل . (ناظم الاطباء). زنبور عسل . (تحفه ٔ حک
نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن ِ ح َ ] (ع اِ) ج ِ نحلة، بمعنی عطیة و هبة. (از المنجد). رجوع به نِحْلة شود. || مذهب های باطله . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) : از عقاید و نحل ایشان استکشاف کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 262). از سر
نحللغتنامه دهخدانحل . [ ن ُ ] (ع اِمص ) باریکی . لاغری . نُحلة. (المنجد). || (اِ) کابین زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || عطیه که از مال کسی را دهند یا خاص کنند برای کسی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هبة. عطیة. نُحْلی ̍. نُحْلان . (المنجد). || (مص ) دادن کا
نظریة نئلNéel theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای دربارة مواد پادفِرّومغناطیسی که در آنها شبکة بلوری متشکل از دو یا چند زیرشبکة درهمفرورفته است و هر اتم در یک زیرشبکه فقط از میدانهای اتمهای مجاور در زیرشبکهای دیگر متأثر میشود
تعمیر سوراخ مَنجیدnail hole repairواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تعمیر سوراخهای تایر، در مواردی که قطر سوراخ ایجادشده در تایر باری تا 9/5 میلیمتر و در تایر سواری تا 6 میلیمتر باشد و سوراخ تا شانه دستکم 2/5 سانتیمتر فاصله داشته باشد
زخمهای ناخنیfinger nail pizzicatoواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اجرای زخمهای که در آن از ناخن استفاده میشود
نعللغتنامه دهخدانعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) : ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعل ستوران ستوه .
نهللغتنامه دهخدانهل . [ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان تورانی . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از رشیدی ).
نحلیئیللغتنامه دهخدانحلیئیل . [ ن َ ] (اِخ ) [ بمعنی : وادی الهی ] یکی از منازل بنی اسرائیل است که در میانه ٔ متانه و باموت واقع بود و احتمال میرود که در وادی ارنون که همان زرقاء معین است ، بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 876).
نحلیلغتنامه دهخدانحلی . [ ن َ لا ] (ع اِ) عطیه . بخشش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نحلیةلغتنامه دهخدانحلیة. [ ن َ لی ی َ ] (اِخ ) اصحاب حسن بن علی نحلی که امامت را فقط در اولاد امام حسن مجتبی میدانستند و در افریقای شمالی و مرکزی میزیسته اند. (از ریحانة الادب ج 4 ص 1177) (از الملل و النحل شهرستانی ).
نحلامیلغتنامه دهخدانحلامی . [ ن َ ح َ ] (اِخ ) لقب شمعیا است . (از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به شمعیا شود.
شربت نوشواژهنامه آزادشربت نوش اشاره به عسل دارد که در یک مصرع از شعر سعدی آمده است شربت نوش آفرید از مگس نحل که مگس نحل همان زنبور می باشد
نحلیئیللغتنامه دهخدانحلیئیل . [ ن َ ] (اِخ ) [ بمعنی : وادی الهی ] یکی از منازل بنی اسرائیل است که در میانه ٔ متانه و باموت واقع بود و احتمال میرود که در وادی ارنون که همان زرقاء معین است ، بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 876).
نحلیلغتنامه دهخدانحلی . [ ن َ لا ] (ع اِ) عطیه . بخشش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نحلیةلغتنامه دهخدانحلیة. [ ن َ لی ی َ ] (اِخ ) اصحاب حسن بن علی نحلی که امامت را فقط در اولاد امام حسن مجتبی میدانستند و در افریقای شمالی و مرکزی میزیسته اند. (از ریحانة الادب ج 4 ص 1177) (از الملل و النحل شهرستانی ).
نحل خانهلغتنامه دهخدانحل خانه . [ ن َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کندوی زنبور. لانه ٔ زنبور عسل : آنکه از نحل خانه گیرد شهدبزند نحلش ارچه نگزاید.خاقانی .
حافظالنحللغتنامه دهخداحافظالنحل . [ ف ِ ظُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) حافظالاطفال . (اختیارات بدیعی ). فرفیون . (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویة).
شاه نحللغتنامه دهخداشاه نحل . [ هَِ ن َ ] (اِخ ) لقب حضرت علی علیه السلام چه آن حضرت را یعسوب المؤمنین لقب است و یعسوب پادشاه زنبوران شهد را گویند. (آنندراج بنقل از غیاث اللغات ).
شاه نحللغتنامه دهخداشاه نحل . [ هَِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه زنبوران عسل . و در زنبوران عسل یک زنبور کلان باشد که هر جا او رود همه در پس او روند. و او را در عربی یعسوب گویند. (از آنندراج ).
مالاینحللغتنامه دهخدامالاینحل . [ ی َ ح َل ل ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) آنچه قابل واشدن نیست . (غیاث ) (آنندراج ). غیرقابل شرح و بیان و غامض . (ناظم الاطباء).
متنحللغتنامه دهخدامتنحل . [ م ُ ت َ ن َح ْ ح ِ ] (ع ص ) به دروغ ادعا کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تنحل و انتحال شود.