نخجللغتنامه دهخدانخجل . [ ن َ ج َ] (اِ) نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی ). نشکنج . (شعوری ). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج ، و در هر شهری به
نخجلفرهنگ فارسی عمید= نشگون: ◻︎ نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۱).
نخجیللغتنامه دهخدانخجیل . [ ن َ] (اِ) بمعنی نخجل است . شمس فخری گفته : از فلک بگذرد ز بس تندی اگرش گیری از سرین نخجیل . (از فرهنگ شعوری ).رجوع به نخچل و نخجل و نخچیل شود.
نخجیللغتنامه دهخدانخجیل . [ ن َ] (اِ) بمعنی نخجل است . شمس فخری گفته : از فلک بگذرد ز بس تندی اگرش گیری از سرین نخجیل . (از فرهنگ شعوری ).رجوع به نخچل و نخجل و نخچیل شود.
وشگونلغتنامه دهخداوشگون . [ وِ ] (اِ) در تداول ، نشکون . نشکنج . نخجل . نشگون . نیشگون . قرض . منگش . (یادداشت مؤلف ).- وشگون گرفتن ؛ نشگون گرفتن . شکنجیدن .
نشگونلغتنامه دهخدانشگون . [ ن ِ ] (اِ) قرص . قرض . وشگون . نشکون . نشکنج . نخجل . رنج رساندن به کسی با فشردن قسمتی ازگوشت تن او میان ابهام و سبابه . (یادداشت مؤلف ).
نخچیللغتنامه دهخدانخچیل . [ ن َ ] (اِ) نخچل . گرفتن اندام با دو سر ناخن دست یادو انگشت چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج ). نخچل . نشکنج . (ناظم الاطباء). نخجل . (جهانگیری ).