نخرازلغتنامه دهخدانخراز. [ ن ُ ] (اِ) بزی را گویند که پیشرو گله و رمه ٔ گوسفند باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ). بز پیش آهنگ گله . (ناظم الاطباء). عربان آن را کراز خوانند. (برهان قاطع)(آنندراج ). آن را نهاز نیز گویند. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا). نهاز. پیشرو گله . (فرهنگ خطی ) <span cla
نخرازفرهنگ فارسی عمیدبز نری که پیشاپیش گلۀ گوسفند حرکت کند؛ پیشروی گله؛ نهاز: ◻︎ داعی عدل ملکپرور او / گرگ را داده منصب نخراز (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۷).
نخراسلغتنامه دهخدانخراس . [ ن ُ ] (اِ) بز و بزغاله . (ناظم الاطباء). نخزار. (شعوری ). رجوع به نخراز شود.
نخروشلغتنامه دهخدانخروش . [ ن َ رَ وِ ] (ع ص )جرو نخروش ؛ توله سگ به حرکت آمده . || کلب نخروش ؛ سگ جنگجو. (ناظم الاطباء). رجوع به نخورش شود.
نخریسلغتنامه دهخدانخریس . [ ن َ ] (نف مرکب ) نخ ریسنده . ریسنده ٔ نخ . نخ تاب . نخاخ . که از پنبه و پشم و جز آن نخ سازد.
نخورشلغتنامه دهخدانخورش . [ ن َخ ْ وَ رِ ] (ع ص ) جروٌ نخورش ؛ سگ بچه ٔ به حرکت آمده . (منتهی الارب ). توله سگ به حرکت آمده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || کلب نخورش ؛ سگ بسیارخارش ، یا آن خبیث مقاتل است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سگ جنگجو. (ناظم الاطباء).
نخرازیلغتنامه دهخدانخرازی . [ ن ُ ] (حامص ) (از: نخراز + َی ، پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) پیشروی بز بر سر گله و رمه . مانند نخرازعمل کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : شیر سهم تو برفکنده به کوه گرگ و قصاب را به نخرازی .ابوالفرج رونی (حاشیه ٔبرهان قاطع از ر
نخراسلغتنامه دهخدانخراس . [ ن ُ ] (اِ) بز و بزغاله . (ناظم الاطباء). نخزار. (شعوری ). رجوع به نخراز شود.
نخزارلغتنامه دهخدانخزار. [ ن ُ ] (اِ) بزغاله . نخزان . نخراس . (ناظم الاطباء). بز که پیشرو گله باشد. آن را نهاز نیز گویند. (انجمن آرا). رجوع به نخراز شود.
باژنلغتنامه دهخداباژن . [ ژَ ] (اِ) گوسفند یا بزی را گویند که پیش پیش گله به راه رودو بعربی کراز خوانند. (برهان قاطع). فاز. (هفت قلزم ) (آنندراج ). نهاز. (آنندراج ). نخراز. گوسفند یا بزی که پیشاپیش گله رود. (ناظم الاطباء). گوسفند پیش رو گله . پیشرو گله ٔ گوسفندان . (فرهنگ شعوری ج <span class=
پیش آهنگلغتنامه دهخداپیش آهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) پیشاهنگ . (از: پیش و آهنگ ، بمعنی کش و کشنده ) پیشرو قافله و کاروان و لشکر. آنکه پیش پیش لشکر و قافله رود. (غیاث ). مقدمة. (دهار). آنکه زودتر از دیگر کاروانیان یا لشکریان روی به راه نهدو آن اعم است از آدمی یاستور و جز آن . آن استر یا اشتر یا چهار
نهازلغتنامه دهخدانهاز. [ ن ُ ] (اِ) پیشرو رمه باشد چون ارکاج . (لغت فرس اسدی ). پیشرو رمه و گله ٔ گوسفند باشد و به استعارت همه پیشروان رانهاز گویند. (صحاح الفرس ). بزی باشد که پیش رو گله ٔ گوسفندان باشد و آن را نخراز نیز گویند و به عربی آن را کراز خوانند. (از جهانگیری ). بزی باشد که در پیش گل
نخرازیلغتنامه دهخدانخرازی . [ ن ُ ] (حامص ) (از: نخراز + َی ، پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) پیشروی بز بر سر گله و رمه . مانند نخرازعمل کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : شیر سهم تو برفکنده به کوه گرگ و قصاب را به نخرازی .ابوالفرج رونی (حاشیه ٔبرهان قاطع از ر