نداریلغتنامه دهخدانداری . [ ن َ ] (حامص مرکب ) ناداری . بی نوائی . ندار بودن . فقر. تهیدستی . ندارائی .- امثال : نداری عیب نیست .|| ندار بودن . در قمار با هم ندار بودن . رجوع به ندار شود.
پنداریلغتنامه دهخداپنداری . [ پ ِ ] (ق ) گوئی . گوئیا. گویا. همانا. مانا. ظاهراً. گمان بری : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددرو شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . (منسوب به رودکی ).سیاوخش است پنداری میان شهرو کوی اندرفریدون است
پنداریفرهنگ فارسی عمید۱. گویی؛ همانا؛ گوییا؛ گویا؛ گمان بری. Δ دراصل فعل مضارع سادۀ دومشخص مفرد از «پنداشتن» است.۲. (صفت نسبی، منسوب به پندار) خیالی؛ وهمی.۳. خیالباف.
دکانداریلغتنامه دهخدادکانداری . [ دُک ْ کا / دُ ] (حامص مرکب ) عمل دکاندار. داشتن دکان . کاسبی در دکان . (فرهنگ فارسی معین ). کسب . (ناظم الاطباء). || کلبه داری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کنایه از چرب زبانی و تعریف کنندگی . (برهان ). چرب زبانی و تکلف کردن در فرو
دنداریلغتنامه دهخدادنداری . [ دَ ] (اِ) نوعی خرماست . (لغت محلی بلوچستانی ، نیک شهر). (یادداشت مؤلف ).
دالانداریلغتنامه دهخدادالانداری . (حامص مرکب ) عمل دالاندار. شغل دالاندار. کار دالاندار. || (اِمرکب ) مبلغی که به دالاندار دهند. پولی که محافظ دالان را دهند. اجرت دالاندار. || قسمی خراج .
جهانداریلغتنامه دهخداجهانداری . [ ج َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل جهاندار. ملکت . سلطنت . پادشاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). نگهبانی جهان . (حاشیه ٔ برهان ). اداره ٔمملکت بنحوی نیکو. (فرهنگ فارسی معین ) : چون خداوند جهانداری و شاهی بتو دادگفت من یافتم اینک ز خداوند نظر.<br