ندبلغتنامه دهخداندب . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ ندبة، به معنی اثر زخم باقی مانده بر پوست . رجوع به نَدْبة و نَدَبة شود. و جمع آن ندوب و انداب است .
ندبلغتنامه دهخداندب . [ ن َ ] (ع ص ) مرد سبک در حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خفیف فی الحاجة. ظریف نجیب که چون خوانده شود به حاجتی بشتابد برای قضای آن و گفته اند آن شتابنده ٔ به سوی فضایل است . (از اقرب الموارد). رجل ندب ؛ مرد کارگزار. (مهذب الاسماء). مردنجیب و سبک در حاجت
ندبلغتنامه دهخداندب . [ ن َ دَ ] (اِ) داوکشیدن بر هفت باشد در بازی نرد، و آن را به عربی عذرا خوانند، و چون از هفت بگذرد و به یازده رسد آن راتمامی ندب و داوفره گویند و به عربی وامق خوانند، وچون بر هفده رسد آن را دست خون گویند و اگر از دست خون بگذرد حکم اول پیدا کند، چه داو بر هژده نمیباشد. (ب
ندبلغتنامه دهخداندب . [ ن َ دَ ] (ع مص ) سخت شدن نشان زخم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نشاندار زخم گردیدن پشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) نشان زخم . (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ). نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (ناظم الاطباء) (از
پیندیگبلغتنامه دهخداپیندیگب . [ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است در ایالت روال پیندی (راول پیندی ) از خطه ٔ پنجاب پاکستان در دامنه ٔ کوه خان مراد. کنار نهر سیل .دارای کارخانه های منسوجات و صابون پزی . نوعی از اسب نیز در آن حدود تربیت میشود. (قاموس الاعلام ترکی ).
ندیبلغتنامه دهخداندیب . [ ن َ ] (ع ص ) پشت نشاندار زخم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پشتی که در وی نشان زخم باشد. (ناظم الاطباء). || جرح ندیب ؛ جراحتی که اثر آن باقی است . (از منتهی الارب ). زخمی که از وی اثری باقی بود. (ناظم الاطباء).
نضبلغتنامه دهخدانضب . [ ن َ ] (ع مص ) روان شدن و جاری گشتن آب . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). رجوع به نضوب شود. || به پایان رسیدن و منقضی شدن عمر. (از المنجد). رجوع به نضوب شود.
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
ندباءلغتنامه دهخداندباء. [ ن ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ندیب . رجوع به ندیب شود. || ج ِ نَدْب . رجوع به نَدْب شود.
ندبتلغتنامه دهخداندبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) ندبة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 459). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل ... همداستان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمی
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
ندوبلغتنامه دهخداندوب . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَدْب . رجوع به نَدْب شود. || ج ِ نُدْب . جج ِ نَدبة. || (مص ) نَدَب . ندوبة. رجوع به نَدَب شود.
ندابةلغتنامه دهخداندابة. [ ن َ ب َ ] (ع مص ) زیرک گردیدن . (منتهی الارب ). || سبک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || نَدْب شدن . (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نَدْب شود.
اندابلغتنامه دهخداانداب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَدْبة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). نشانهای جراحت که بر پوست باقی باشند. (آنندراج ). ج ِ نَدْب ، و نَدْب ، ج ِ نَدْبة است . (از اقرب الموارد). و رجوع به نَدْبة شود.
ندبه زنانلغتنامه دهخداندبه زنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ زَ ] (ق مرکب ) ندبه کنان . در حال ندبه کردن . گریان و شیون کنان : اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای شیون به بام و باغ خود آنگه برآورید.خاقانی .
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
ندبه کنانلغتنامه دهخداندبه کنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ ک ُ ] (ق مرکب ) نوحه کنان . در حال ندبه کردن . ندبه زنان . رجوع به ندبه و ندبه کردن شود : پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان در سه دست از دو زبانم بستائید همه .خا
ندباءلغتنامه دهخداندباء. [ ن ُ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ندیب . رجوع به ندیب شود. || ج ِ نَدْب . رجوع به نَدْب شود.
ندبتلغتنامه دهخداندبت . [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) ندبة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 459). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل ... همداستان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمی
جندبلغتنامه دهخداجندب . [ ج ُ دَ ] (اِخ ) ابن جنادةبن عبید غفاری ، مکنی به ابوذر. از بزرگان صحابه ٔ پیغمبر است . گویند پنجمین کسی است که اسلام آورد، در صدق و راستی به وی مثل زنند، نخستین کسی است که پیغمبر را بتحیت و سلام اسلامی تحیت گفت . رجوع به ابوذر در همین لغت نامه شود.
جندبلغتنامه دهخداجندب . [ ج ُ دُ ] (ع اِ) نوعی از ملخ . (منتهی الارب ).- ام جندب ؛ بلا و غدر و ستم : وقعوا فی ام جندب ؛ یعنی به آنان ستم شد. (منتهی الارب ).
خندبلغتنامه دهخداخندب . [ خ ُ دُ ] (ع ص ) بدخوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
مندبلغتنامه دهخدامندب . [ م ُ دِ ] (ع ص ) خود را در خطر افکننده . (آنندراج ). آنکه خودرا در خطر می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || زخم که نشان آن سخت کنده شود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). || اثر زخم کلان . (ناظم الاطباء). رجوع به انداب شود.
معندبلغتنامه دهخدامعندب . [ م ُ ع َ دِ ] (ع ص ) خشمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).