ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن َ دَ ب َ ] (ع اِ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده . (از المنجد). واحد ندب . یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود.
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) شیون . (مهذب الاسماء). برشمردن محاسن میت . (از المنجد). گریه بر مرده و محاسن شماری او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گریه بر مرده و ذکر محاسن او. (ناظم الاطباء). || (ص ) فصیح . (اقرب الموارد). عربی ندبة؛ عربی زبان آور و فصیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ).<
ندبةلغتنامه دهخداندبة. [ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث نَدْب . (اقرب الموارد). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.(از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک
ندبهلغتنامه دهخداندبه . [ ن ُ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) نوحه . اشعار ماتمی خواندن . (غیاث اللغات ). ندبة.شیون . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). گریه و زاری . (ناظم الاطباء). افغان . گریستن برای مرده : تا ز هوای توام به ندبه و ناله <br
ندبهفرهنگ فارسی عمید۱. گریه بر مرده و ذکر خوبیها و صفات نیکوی او.۲. زاری و شیون.⟨ ندبه کردن: (مصدر لازم) زاری و شیون کردن.
ام ندبةلغتنامه دهخداام ندبة. [ اُم ْ م ِ ن ُ ب َ ] (اِخ ) زن بدربن حذیفة. از زنان شاعر عرب که به دلاوری و نفوذ کلمه متصف بوده است . و رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 254 شود.
ندبه کنانلغتنامه دهخداندبه کنان . [ ن ُ ب َ / ب ِ ک ُ ] (ق مرکب ) نوحه کنان . در حال ندبه کردن . ندبه زنان . رجوع به ندبه و ندبه کردن شود : پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان در سه دست از دو زبانم بستائید همه .خا
غندبةلغتنامه دهخداغندبة. [ غ ُ دُ ب َ ] (ع اِ) گوشتپاره ای است درشت پیرامون نای گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشتی است سخت در پیرامون حلقوم . ج ، غَنادِب . (اقرب الموارد). رجوع به غندبتان شود.
ام ندبةلغتنامه دهخداام ندبة. [ اُم ْ م ِ ن ُ ب َ ] (اِخ ) زن بدربن حذیفة. از زنان شاعر عرب که به دلاوری و نفوذ کلمه متصف بوده است . و رجوع به ریحانة الادب ج 6 ص 254 شود.